طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

Every time that I look in the mirror
All these lines on my face getting clearer
The past is gone
It went by, like dusk to dawn
Isn't that the way
Everybody's got their dues in life to pay

Yeah, I know nobody knows
Where it comes and where it goes
I know it's everybody's sin
You got to lose to know how to win

Half my life
Is in books' written pages
Lived and learned from fools and
From sages
You know it's true
All the things come back to you

Sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tears
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good lord will take you away, yeah

Yeah, sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tear
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good Lord will take you away

Dream On Dream On Dream On
Dream until the dream come true
Dream On Dream On Dream On
Dream until your dream comes true
Dream On Dream On Dream On
Dream On Dream On
Dream On Dream On

Sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tear
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good Lord will take you away
Sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tear
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good Lord will take you away...

listen
باران سیفی
۲۹ شهریور ۸۹ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
Every time that I look in the mirror
All these lines on my face getting clearer
The past is gone
It went by, like dusk to dawn
Isn't that the way
Everybody's got their dues in life to pay

Yeah, I know nobody knows
Where it comes and where it goes
I know it's everybody's sin
You got to lose to know how to win

Half my life
Is in books' written pages
Lived and learned from fools and
From sages
You know it's true
All the things come back to you

Sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tears
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good lord will take you away, yeah

Yeah, sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tear
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good Lord will take you away

Dream On Dream On Dream On
Dream until the dream come true
Dream On Dream On Dream On
Dream until your dream comes true
Dream On Dream On Dream On
Dream On Dream On
Dream On Dream On

Sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tear
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good Lord will take you away
Sing with me, sing for the year
Sing for the laugh, sing for the tear
Sing with me, if it's just for today
Maybe tomorrow, the good Lord will take you away...

listen
باران سیفی
۲۹ شهریور ۸۹ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گاهی اوقات خوابها اونقدر شفاف و واضح هستن که وقتی بیدار میشی احساس می کنی تازه خوابت برده...اونقدر خواب دردناکی دیدم که هنوز قلبم درد می کنه و نفسم گرفته. حالم بده، کمی هم سرگیجه دارم.
انگار تمام دنیا هوار شده روی قلبم. مثه مرگ می مونه، تا بحال چنین احساسی رو تجربه نکرده بودم.
یادمه بچه که بودم عزیز بهم می گفت اینجور موقع ها باید خوابتو به آب روون بگی و ازش بخوای پیغامتو برسونه به صاحبش و بخواد که اونا خودشون خوابتو خوب برات تعبیر کنن. خدا رحمتش کنه، اون موقع ها تو شهرستان، باغ و باغچه و حوضی بود هنوز که آدم صبح که پا می شه بره تو حیاط و قدمی بزنه و خوابشو به آب بگه تا سبک شه حداقل، اما تو این شهر ترافیک و قوطی کبریت های ایستاده که صبح تا چشم توش باز می کنی و می ری دم پنجره به خیالت که طلوع رو ببینی و از رنگ آسمون و یه صبح دیگه لذت ببری، بوی گند دود چشاتو می خواد از کاسه در بیاره و صدای ماشین ها پس زمینه همیشگی اش شده و چشمت جز دیوار و دیوار به چیزی نمی خوره، آب روون کجا و دل سبک کردن چه بی معنا...

باران سیفی
۲۹ شهریور ۸۹ ، ۰۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
با زمینه این آهنگ شروع به خوندن متن کن، شاید ته دلت یه تکونی بخوره و بتونی حرف های عمیق شازدۀ کوچیک و تنهای قصه رو بهتر درک کنی...

ستاره پنجم بسیار عجیب بود. ستاره ای بود از همه کوچیکتر. در اونجا فقط برای یک فانوس افروز جا بود. شازده کوچولو نمی تونست سر در بیاره که در نقطه ای از آسمون، تو سیاره ای که نه خونه ای در آن بود و نه ساکنی، فانوس و فانوس افروز به چه کار می اومد. با این حال تو دلش گفت: «شاید این مرد احمق باشه ولی هر چی هست از پادشاه و خودپسند و کارفرما و میخواره احمق تر نیست. کار او لااقل معنایی داره. وقتی فانوسش را روشن می کنه مثل اینه که ستاره ای دیگر یا گلی به وجود می آره و وقتی فانوسش را خاموش می کنه مثل اینه که آن گل یا ستاره را خواب می کنه. همین خود سرگرمی زیباییه و به راستی که مفید هم هست، چون زیباست.» شازده کوچولو همینکه وارد اون سیاره شد به احترام به فانوس افروز سلام کرد:«روز بخیر آقا، چرا فانوست را خاموش کردی؟»
فانوس افروز در جواب گفت: «دستوره آقا. روز بخیر.»
-دستور چیه؟
-دستور اینه که فانوسم رو خاموش کنم. شب بخیر. و باز فانوس را روشن کرد.
-پس چرا باز روشن کردی؟
فانوس افروز جواب داد: «دستوره.»
شازده کوچولو گفت من نمی فهمم. فانوس افروز گفت: «فهمیدن نداره. دستور دستوره. روز بخیر!» و باز فانوسش رو روشن کرد. بعد عرق پیشونی اش رو با دستمالی که خالهای چهارگوش قرمز داشت خشک کرد:
-من اینجا شغل خیلی بدی دارم. این قدیما معقول بود چون صبح ها فانوس رو خاموش می کردم و شبها روشن. در باقی مدت روز مجال استراحت داشتم و در باقی شب مجال خوابیدن...
-و از اون وقت به بعد دستور عوض شده؟
فانوس افروز گفت: «دستور عوض نشده و غصه منم از همینه. سیاره سال به سال به سرعت گردش خود افزوده و دستور هم تغییر نکرده.»
شازده کوچولو گفت: «پس چی؟»
- هیچی. حالا که سیاره در هر دقیقه یک بار به دور خود می گرده من دیگه یک ثانیه هم وقت استراحت ندارم. هر دقیقه یک بار فانوس را روشن و خاموش می کنم!
-خیلی عجیبه! یعنی تو سیاره تو روز یک دقیقه طول می کشه؟
فانوس افروز جواب داد: «هیچم عجیب نیس. الان یه ماهه است که ما داریم با هم صحبت می کنیم.»
- یه ماه؟
- آره، سی دقیقه، یعنی سی روز! شب بخیر. و دوباره فانوسش رو روشن کرد.
شازده کوچولو به فانوس افروز نیگاه کرد و از اون که تا به این اندازه به دستور وفادار بود خوشش اومد. به یاد غروبهایی افتاد که خودش سابقا با حرکت دادن صندلیش تماشا می کرد. خواست تا کمکی به دوستش کند:
«گوش کن...من راهی بلدم که تو هر وقت بخواهی می توانی استراحت کنی...»
فانوس افروز گفت: «البته که می خواهم.» چون آدم می تواند در آن واحد هم وفادار باشد و هم تنبل... شازده کوچولو ادامه داد:
- ستاره تو اونقدر کوچیکه که تو با سه قدم بلند می تونی دورش رو بگردی. پس کافیه یکم آهسته تر راه بری تا همیشه تو آفتاب بمونی. هر وقت می خوای استراحت کنی راه برو...اون وقت تا دلت بخواهد روز دراز می شه.
فانوس افروز گفت: اما این دردی از من دوا نمی کنه. اونچه من تو زندگی دوست دارم خوابیدنه. شازده کوچولو گفت: «حیف! این هم که نشد.» فانوس افروز گفت: «بله که نشد. روز بخیر» و فانوسش رو خاموش کرد.
وقتی شازده کوچولو به سفر خود ادامه می داد تو دلش گفت که شاید این مرد مورد تحقیر و تمسخر اونای دیگر یعنی پادشاه و خودپسند و میخواره و کارفرما قرار باشه، با این حال اون تنها کسیه که به نظر من مضحک نمی آید. شاید علتش اینه که اون به چیزی غیر از خودش مشغوله. و آهی از حسرت کشید و باز با خود گفت:
- این مرد تنها کسیه که من می تونستم برای دوستی خودم انتخاب کنم، ولی حیف که ستاره اش واقعا خیلی کوچیک ه و دو نفر توش جا نمی گیرن.
چیزی که شازده کوچولو جرات نداشت پیش خود اقرار کنه این بود که حسرت این سیاره فرخنده را می خورد، بخصوص از اون جهت که تو بیست و چهار ساعت، هزار و چهار صد و چهل غروب خورشید داشت....
باران سیفی
۲۸ شهریور ۸۹ ، ۲۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
با زمینه این آهنگ شروع به خوندن متن کن، شاید ته دلت یه تکونی بخوره و بتونی حرف های عمیق شازدۀ کوچیک و تنهای قصه رو بهتر درک کنی...

ستاره پنجم بسیار عجیب بود. ستاره ای بود از همه کوچیکتر. در اونجا فقط برای یک فانوس افروز جا بود. شازده کوچولو نمی تونست سر در بیاره که در نقطه ای از آسمون، تو سیاره ای که نه خونه ای در آن بود و نه ساکنی، فانوس و فانوس افروز به چه کار می اومد. با این حال تو دلش گفت: «شاید این مرد احمق باشه ولی هر چی هست از پادشاه و خودپسند و کارفرما و میخواره احمق تر نیست. کار او لااقل معنایی داره. وقتی فانوسش را روشن می کنه مثل اینه که ستاره ای دیگر یا گلی به وجود می آره و وقتی فانوسش را خاموش می کنه مثل اینه که آن گل یا ستاره را خواب می کنه. همین خود سرگرمی زیباییه و به راستی که مفید هم هست، چون زیباست.» شازده کوچولو همینکه وارد اون سیاره شد به احترام به فانوس افروز سلام کرد:«روز بخیر آقا، چرا فانوست را خاموش کردی؟»
فانوس افروز در جواب گفت: «دستوره آقا. روز بخیر.»
-دستور چیه؟
-دستور اینه که فانوسم رو خاموش کنم. شب بخیر. و باز فانوس را روشن کرد.
-پس چرا باز روشن کردی؟
فانوس افروز جواب داد: «دستوره.»
شازده کوچولو گفت من نمی فهمم. فانوس افروز گفت: «فهمیدن نداره. دستور دستوره. روز بخیر!» و باز فانوسش رو روشن کرد. بعد عرق پیشونی اش رو با دستمالی که خالهای چهارگوش قرمز داشت خشک کرد:
-من اینجا شغل خیلی بدی دارم. این قدیما معقول بود چون صبح ها فانوس رو خاموش می کردم و شبها روشن. در باقی مدت روز مجال استراحت داشتم و در باقی شب مجال خوابیدن...
-و از اون وقت به بعد دستور عوض شده؟
فانوس افروز گفت: «دستور عوض نشده و غصه منم از همینه. سیاره سال به سال به سرعت گردش خود افزوده و دستور هم تغییر نکرده.»
شازده کوچولو گفت: «پس چی؟»
- هیچی. حالا که سیاره در هر دقیقه یک بار به دور خود می گرده من دیگه یک ثانیه هم وقت استراحت ندارم. هر دقیقه یک بار فانوس را روشن و خاموش می کنم!
-خیلی عجیبه! یعنی تو سیاره تو روز یک دقیقه طول می کشه؟
فانوس افروز جواب داد: «هیچم عجیب نیس. الان یه ماهه است که ما داریم با هم صحبت می کنیم.»
- یه ماه؟
- آره، سی دقیقه، یعنی سی روز! شب بخیر. و دوباره فانوسش رو روشن کرد.
شازده کوچولو به فانوس افروز نیگاه کرد و از اون که تا به این اندازه به دستور وفادار بود خوشش اومد. به یاد غروبهایی افتاد که خودش سابقا با حرکت دادن صندلیش تماشا می کرد. خواست تا کمکی به دوستش کند:
«گوش کن...من راهی بلدم که تو هر وقت بخواهی می توانی استراحت کنی...»
فانوس افروز گفت: «البته که می خواهم.» چون آدم می تواند در آن واحد هم وفادار باشد و هم تنبل... شازده کوچولو ادامه داد:
- ستاره تو اونقدر کوچیکه که تو با سه قدم بلند می تونی دورش رو بگردی. پس کافیه یکم آهسته تر راه بری تا همیشه تو آفتاب بمونی. هر وقت می خوای استراحت کنی راه برو...اون وقت تا دلت بخواهد روز دراز می شه.
فانوس افروز گفت: اما این دردی از من دوا نمی کنه. اونچه من تو زندگی دوست دارم خوابیدنه. شازده کوچولو گفت: «حیف! این هم که نشد.» فانوس افروز گفت: «بله که نشد. روز بخیر» و فانوسش رو خاموش کرد.
وقتی شازده کوچولو به سفر خود ادامه می داد تو دلش گفت که شاید این مرد مورد تحقیر و تمسخر اونای دیگر یعنی پادشاه و خودپسند و میخواره و کارفرما قرار باشه، با این حال اون تنها کسیه که به نظر من مضحک نمی آید. شاید علتش اینه که اون به چیزی غیر از خودش مشغوله. و آهی از حسرت کشید و باز با خود گفت:
- این مرد تنها کسیه که من می تونستم برای دوستی خودم انتخاب کنم، ولی حیف که ستاره اش واقعا خیلی کوچیک ه و دو نفر توش جا نمی گیرن.
چیزی که شازده کوچولو جرات نداشت پیش خود اقرار کنه این بود که حسرت این سیاره فرخنده را می خورد، بخصوص از اون جهت که تو بیست و چهار ساعت، هزار و چهار صد و چهل غروب خورشید داشت....
باران سیفی
۲۸ شهریور ۸۹ ، ۲۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بی‌آنکه دیده بیند،
در باغ
احساس می‌توان کرد
در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد

یأسِ موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
بر خاک می‌نشیند.



بر شیشه‌های پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.



این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند.

یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند!



هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی‌سال:

خاموش
خود
منم!

مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی‌سوزد
امسال
در سینه
در تنم!

«احمد شاملو»

باران سیفی
۲۷ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بی‌آنکه دیده بیند،
در باغ
احساس می‌توان کرد
در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد

یأسِ موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
بر خاک می‌نشیند.



بر شیشه‌های پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.



این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند.

یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند!



هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی‌سال:

خاموش
خود
منم!

مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی‌سوزد
امسال
در سینه
در تنم!

«احمد شاملو»

باران سیفی
۲۷ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باران سیفی
۲۷ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باران سیفی
۲۷ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یا اَللَّهُ الَّذى لایَخْفى‏ عَلَیْهِ شَىْ‏ءٌ فِى الْاَرْضِ وَلا فِى السَّمآءِ، وَکَیْفَ یَخْفى‏ عَلَیْکَ - یااِلهى - ما اَنْتَ خَلَقْتَهُ؟ وَکَیْفَ لاتُحْصى ما اَنْتَ صَنَعْتَهُ، اَوْ کَیْفَ یَغیبُ عَنْکَ ما اَنْتَ تُدَبِّرُهُ؟ اَوْ کَیْفَ یَسْتَطیعُ اَنْ یَهْرُبَ مِنْکَ مَنْ لاحَیوةَ لَهُ اِلاّ بِرِزْقِکَ؟ اَوْکَیْفَ یَنْجوُ مِنْکَ مَنْ لامَذْهَبَ لَهُ فى غَیْرِ مُلْکِکَ؟ سُبْحانَکَ! اَخْشى‏ خَلْقِکَ لَکَ اَعْلَمُهُمْ بِکَ، وَاَخْضَعُهُمْ لَکَ اَعْمَلُهُمْ بِطاعَتِکَ، وَ اَهْوَنُهُمْ عَلَیْکَ مَنْ اَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ یَعْبُدُ غَیْرَکَ. سُبْحانَکَ! لایَنْقُصُ سُلْطانَکَ مَنْ اَشْرَکَ بِکَ وَکَذَّبَ رُسُلَکَ، وَلَیْسَ یَسْتَطیعُ مَنْ کَرِهَ قَضآءَکَ اَنْ یَرُدَّ اَمْرَکَ، وَلایَمْتَنِعُ مِنْکَ مَنْ کَذَّبَ بِقُدْرَتِکَ، وَلا یَفُوتُکَ مَنْ عَبَدَ غَیْرَکَ، وَلا یُعَمَّرُ فِى الدُّنْیا مَنْ کَرِهَ لِقآءَکَ. سُبْحانَکَ! ما اَعْظَمَ شَاْنَکَ! وَ اَقْهَرَ سُلْطانَکَ! وَ اَشَدَّ قُوَّتَکَ!، وَ اَنْفَذَ اَمْرَکَ! سُبْحانَکَ! قَضَیْتَ عَلى‏ جَمیعِ خَلْقِکَ الْمَوْتَ: مَنْ وَحَّدَکَ وَمَنْ کَفَرَ بِکَ، وَکُلٌّ ذآئِقٌ الْمَوْتَ، وَکُلٌّ صآئِرٌ اِلَیْکَ، فَتَبارَکْتَ وَ تَعالَیْتَ، لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ وَحْدَکَ لا شَریکَ لَکَ، امَنْتُ بِکَ، وَصَدَّقْتُ رُسُلَکَ، وَ قَبِلْتُ کِتابَکَ، وَکَفَرْتُ بِکُلِّ مَعْبُودٍ غَیْرِکَ، وَ بَرِئْتُ مِمَّنْ عَبَدَ سِواکَ. اَللَّهُمَّ اِنّى اُصْبِحُ وَ اُمْسى مُسْتَقِلاًّ لِعَمَلى، مُعْتَرِفاً بِذَنْبى، مُقِرّاً بِخَطایاىَ، اَنَا بِاِسْرافى عَلى‏ نَفْسى ذَلیلٌ، عَمَلى اَهْلَکَنى، وَ هَواىَ اَرْدانى، وَ شَهَواتى حَرَمَتْنى، فَاَسْئَلُکَ یا مَوْلاىَ سُؤالَ مَنْ نَفْسُهُ لاهِیَةٌ لِطُولِ اَمَلِهِ، وَ بَدَنُهُ غافِلٌ لِسُکُونِعُرُوقِهِ، وَ قَلْبُهُ مَفْتُونٌ بِکَثْرَةِ النِّعَمِ عَلَیْهِ، وَفِکْرُهُ قَلیلٌ لِما هُوَ صآئِرٌ اِلَیْهِ، سُؤالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْاَمَلُ، وَفَتَنَهُ الْهَوى‏، وَ اسْتَمْکَنَتْ مِنْهُ الدُّنْیا، وَ اَظَلَّهُ الْاَجَلُ، سُؤالَ مَنِ اسْتَکْثَرَ ذُنُوبَهُ، وَ اعْتَرَفَ بِخَطیئَتِهِ، سُؤالَ مَنْ لا رَبَّ لَهُ غَیْرُکَ، وَلا وَلِىَّ لَهُ دُونَکَ، وَلا مُنْقِذَ لَهُ مِنْکَ، وَلا مَلْجَاَ لَهُ مِنْکَ اِلاّ اِلَیْکَ. اِلهى اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ الْواجِبِ عَلى‏ جَمیعِ خَلْقِکَ، وَبِاسْمِکَ الْعَظیمِ الَّذى اَمَرْتَ رَسُولَکَ اَنْ یُسَبِّحَکَ بِهِ، وَبِجَلالِ وَجْهِکَ الْکَریمِ، الَّذى لایَبْلى‏ وَ لایَتَغَیَّرُ، وَلا یَحُولُ وَ لایَفْنى‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، وَاَنْ تُغْنِیَنى عَنْ کُلِّ شَىْ‏ءٍ بِعِبادَتِکَ، وَاَنْ تُسَلِّىَ نَفْسى عَنِ الدُّنْیا بِمَخافَتِکَ، وَ اَنْ تُثْنِیَنى بِالْکَثیرِ مِن کَرامَتِکَ بِرَحْمَتِکَ، فَاِلَیْکَ اَفِرُّ، وَمِنْکَ اَخافُ، وَ بِکَ اَسْتَغیثُ، وَاِیّاکَ اَرْجُو، وَ لَکَ اَدْعُو، وَ اِلَیْکَ اَلْجَاُ، وَ بِکَ اَثِقُ، وَ اِیّاکَ اَسْتَعینُ، وَ بِکَ اُومِنُ، وَعَلَیْکَ اَتَوَکَّلُ، وَ عَلى‏ جُودِکَ وَ کَرَمِکَ اَتَّکِلُ.
باران سیفی
۲۷ شهریور ۸۹ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر