طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌ای با آهو
برکه‌ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است…

شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است…
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آن‌ها بزنی
مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است…

هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است...

باران سیفی
۲۳ شهریور ۸۹ ، ۲۲:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کارم گیر کسی افتاده بود که برای راه انداختنش مشکل خودش رو بهونه می کرد. مادر عزیزتر از جان مهربون و پاک نیتم، نذر کرد ان شاالله کار اون طرف راه بیفته هر چه زودتر بلکه کار منم پی اون درست شه!
نشون به اون نشون که کار اون راه افتاد و خوش و خرم رفت پی زندگی اش! منه واسطه خیر موندم و حوضم

باران سیفی
۲۲ شهریور ۸۹ ، ۱۴:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کارم گیر کسی افتاده بود که برای راه انداختنش مشکل خودش رو بهونه می کرد. مادر عزیزتر از جان مهربون و پاک نیتم، نذر کرد ان شاالله کار اون طرف راه بیفته هر چه زودتر بلکه کار منم پی اون درست شه!
نشون به اون نشون که کار اون راه افتاد و خوش و خرم رفت پی زندگی اش! منه واسطه خیر موندم و حوضم

باران سیفی
۲۲ شهریور ۸۹ ، ۱۴:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیروز بعد برگشتن از دانشکده به عادت مالوف برای باز شدن دلم قدم زنان رفتم گالری بهزاد، نمایشگاه نقاشی بود، رنگ و روغن. من موندم بعضی ها سوای تصوری که از هنر دارن، چه تصوری از خودشون دارن واقعا! بعد بعضی های دیگه هم که دلشون می خواد ادعا کنن با اون بعضی های اول که هیچ تصوری از خودشون و هنر ندارن همدل و هم حس هستن، همچنین زل می زنن پای این تابلوها ساعتها و الکی چشم می دوزن به خط خطی های هچل هفتش که یکی ندونه فکر می کنه به فرضیه چندم در باره لبخند ژوکوند دارن فکر می کنن!
راست می گن دیگه این روزا هر کی از ننه اش قهر می کنه یا خواننده می شه یا نقاش، اگرم این دو تا نشد میره سمت شاعری و عاشقی! آخه بشر، اگه آدم خاصی نیستی حداقل سعی کن خودت باشی.

باران سیفی
۲۲ شهریور ۸۹ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیروز بعد برگشتن از دانشکده به عادت مالوف برای باز شدن دلم قدم زنان رفتم گالری بهزاد، نمایشگاه نقاشی بود، رنگ و روغن. من موندم بعضی ها سوای تصوری که از هنر دارن، چه تصوری از خودشون دارن واقعا! بعد بعضی های دیگه هم که دلشون می خواد ادعا کنن با اون بعضی های اول که هیچ تصوری از خودشون و هنر ندارن همدل و هم حس هستن، همچنین زل می زنن پای این تابلوها ساعتها و الکی چشم می دوزن به خط خطی های هچل هفتش که یکی ندونه فکر می کنه به فرضیه چندم در باره لبخند ژوکوند دارن فکر می کنن!
راست می گن دیگه این روزا هر کی از ننه اش قهر می کنه یا خواننده می شه یا نقاش، اگرم این دو تا نشد میره سمت شاعری و عاشقی! آخه بشر، اگه آدم خاصی نیستی حداقل سعی کن خودت باشی.

باران سیفی
۲۲ شهریور ۸۹ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حتی مامان هم موقع غذا درست کردن؛ اولویت رو میده به هوس و میل پسرا! یکی به دوتا، من همیشه نظرم مغلوبه...
نمی دونم چیه خلقت کم بود که خدا این موجودات رو آفرید؟! جز افزودن زشتی و زور و بی رحمی و بی مهری و خودخواهی و الی العبد و بلاینقطع صفات بد دیگه! مگه نقش دیگه ای در بشریت ایفا کردن اینا تا حالا...

باران سیفی
۲۲ شهریور ۸۹ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چند روز پیش پای درس استادی نشسته بودم. حرف جالبی زد، یادداشت کردم که تا یادم نرفته اینجا ثبتش کنم. می گفتند، آدم باید یا مثه چشمه باشه یا دریا. یعنی یا باید از دلش معرفت بجوشه یا باید به اقیانوس وصل باشه تا خشک نشه، نگنده، شوره نزنه دلش. وقتی چشمه نیستی، خودتو برسون به یه منبع بی پایان، به یه سرچشمه دیگه، به جایی که دلت خشک نشه خلاصه، وگرنه طبیعیه وجود آدم و روحش خشک می شه و سیاه، شوره زار می شه و لم یزرع...

باران سیفی
۲۱ شهریور ۸۹ ، ۱۵:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چند روز پیش پای درس استادی نشسته بودم. حرف جالبی زد، یادداشت کردم که تا یادم نرفته اینجا ثبتش کنم. می گفتند، آدم باید یا مثه چشمه باشه یا دریا. یعنی یا باید از دلش معرفت بجوشه یا باید به اقیانوس وصل باشه تا خشک نشه، نگنده، شوره نزنه دلش. وقتی چشمه نیستی، خودتو برسون به یه منبع بی پایان، به یه سرچشمه دیگه، به جایی که دلت خشک نشه خلاصه، وگرنه طبیعیه وجود آدم و روحش خشک می شه و سیاه، شوره زار می شه و لم یزرع...

باران سیفی
۲۱ شهریور ۸۹ ، ۱۵:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کم کم زمزمه های نگرانی افراد مختلف در اقصی نقاط این کره خاکی در مورد احتمال تاخیر موسم ازدواج بنده در صورت ادامه روند فعلی! بگوش می رسه، از ایران و اروپا بگیر و برو تا عیالات متحده! اونقدر که خودمم کم کم دارم نگران می شم :( بعدشم هزار تا پیشنهاد برا آدم دارن و همه هم که دکتر!  ماشاالله، نسخه می پیچن در حد تیم ملی. 
آخه قربون شما برم، برا منی که تعاریف زندگی و ازدواج و عشق و همسر، با شور و شراب و شاهد حافظ و سعدی تو جونم ریشه دوونده،  پیشنهادات از ما بهترونی! به چه کار میاد!! بی اف! رو کجای دلم جا بدم آخه، یعنی چی که تنها بودن ایراد داره!! آره هر چی سنم بیشتر بشه فرصتم کمتره اما عزیز دل من زندگی و لذت بردن ازش تعریف داره برای من، تعریفی متفاوت از همخونگی و هم خوابگی، دلیل نمی شه برای کمال استفاده رو بردن از سن و جوونی تن بدم به هر کی و هر چی...شایدم هیچ وقت کسی لایق نثار این همه محبت وجودم رو پیدا نکنم [البته تعریف از خود نباشه هاا;)] اما این دلیل نمی شه محبت و وجودم رو تا سخیف ترین مراتب انسانی پایین بکشم که. قصه هم برام نگو، هیچم اون زندگی و لذات کیفیتش به پای کیفیت این نمی رسه، زندگی با محوریت نیاز تن کجا و زندگی اتوپیایی! منظور ما کجا...اینو گفتم که گوشی دستت بیاد تفاوت ماه من و ماه تو از ماه زمینه تا ماه گردون...
بگو شعار میدم، شاعر شدم. خوب که چی، شعار می دم که بدم، اصلا دوست دارم شعار بدم، بهتر از اینه که بزنم به در بیخیالی و بچسبم به دو روزه خوشی تو هر سطحی و به هر قیمتی. حالا بیا بگو می گم جوونی و بی تجربه و مخت داغه یعنی همین دیگه، دو روز دیگه سن و سالت که رفت بالاتر، کله ات که سرد شد و همه این رویاها عقده شد تو جونت، بعد می فهمی اتوپیا و عشق و عرفان کیلویی چند بود...
یه وقتایی خود آدم هم که بخواد با شرایطش کنار بیاد بقیه نمی ذارن. خوب چیکار کنم نمی تونم منطقی زندگی کنم! اما، حرفتو قبول دارم که هر آدمی بهرحال یه ظرفیتی داره. می ترسم... شایدم یکی از همین روزا که دیگه حوصله بقیه و خودمو نداشتم تن دادن به رضای خانواده و عقل و منطق رو به دل نادونم(خودش می دونه چرا) ترجیح دادم و شما رو هم به آرزوتون رسوندم! آدم به همه چی عادت می کنه، می کنه، نه؟!
اگه مادر می شدم، هیچ وقت نمی ذاشتم بچه ام زندگی رو از دریچه ای بشناسه که من شناختم، هیچ وقت نمی ذاشتم مغزش تو دنیای وانفسای کار و کار و تکنولوژی و شکافت هسته ای و سفر به ماه و فراموشی هم دیگه و بی رحمی، پر شه از منظومه های عاشقانه نظامی و تعابیر عارفانه حافظ و سعدی، هیچ وقت...

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فـتاد دل از ره تو را چه افتادسـت

میان او کـه خدا آفریده اسـت از هیچ 
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست

بـه کام تا نرساند مرا لبـش چون نای
نصیحـت همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادسـت

اگر چه مستی عشقـم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادسـت

دلا مـنال ز بیداد و جور یار کـه یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فسانه مخوان و فسون مدم حافـظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
...
باران سیفی
۲۰ شهریور ۸۹ ، ۱۴:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باران سیفی
۱۸ شهریور ۸۹ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر