خواب
دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۵۸ ق.ظ
گاهی اوقات خوابها اونقدر شفاف و واضح هستن که وقتی بیدار میشی احساس می کنی تازه خوابت برده...اونقدر خواب دردناکی دیدم که هنوز قلبم درد می کنه و نفسم گرفته. حالم بده، کمی هم سرگیجه دارم.
انگار تمام دنیا هوار شده روی قلبم. مثه مرگ می مونه، تا بحال چنین احساسی رو تجربه نکرده بودم.
یادمه بچه که بودم عزیز بهم می گفت اینجور موقع ها باید خوابتو به آب روون بگی و ازش بخوای پیغامتو برسونه به صاحبش و بخواد که اونا خودشون خوابتو خوب برات تعبیر کنن. خدا رحمتش کنه، اون موقع ها تو شهرستان، باغ و باغچه و حوضی بود هنوز که آدم صبح که پا می شه بره تو حیاط و قدمی بزنه و خوابشو به آب بگه تا سبک شه حداقل، اما تو این شهر ترافیک و قوطی کبریت های ایستاده که صبح تا چشم توش باز می کنی و می ری دم پنجره به خیالت که طلوع رو ببینی و از رنگ آسمون و یه صبح دیگه لذت ببری، بوی گند دود چشاتو می خواد از کاسه در بیاره و صدای ماشین ها پس زمینه همیشگی اش شده و چشمت جز دیوار و دیوار به چیزی نمی خوره، آب روون کجا و دل سبک کردن چه بی معنا...
۸۹/۰۶/۲۹