چرا این همه تصمیم گیری و ادعای قطعیت! و دوری و دلتنگی و زیاد شدن ناگهانی آدمهای دور و برم و پیش اومدن شرایطی که کلی باید کمکم کنه در اجرای تصمیماتم شک نکنم، بجای اینکه تغییرم بده فقط داره مصمم ترم می کنه همچنان بر همان باشم که بود؟؟...اونقدر مسیر جالب و پیچیده ایه که قدم به قدمش با همه سختی پر از نکته های قشنگه، هر چند عقل کوچیک من بهشون قد نمی ده. خیلی ازت ممنونم که تو این مسیر قرارم دادی، دوستت دارم.
پی نوشت: تنها رفیق گرمابه و گلستان شاکی شده که بالاخره مخاطبام کیا هستن اینجا؟
لیلی جان، عششششق من، این واگویه های درونی هر کدوم مخاطب خودشو داره که اگه دل بده و بخونه خودش می فهمه، همونطور که تو همیشه می دونی کی با توام کی با محبوب مشترکمون، اون یکی رو هم رویایی فرض کن ساخته ذهن من. اینجا صرفا احساسات و افکارم رو بیان می کنم، بی پرده پوشی و عاری از هرگونه پیچش! و حتی شرم...بگذار بعضی رازها راز بمونن. هیچی مهمتر از دوست داشتن من به تو نیست، باورم کن...
لیلی جان، عششششق من، این واگویه های درونی هر کدوم مخاطب خودشو داره که اگه دل بده و بخونه خودش می فهمه، همونطور که تو همیشه می دونی کی با توام کی با محبوب مشترکمون، اون یکی رو هم رویایی فرض کن ساخته ذهن من. اینجا صرفا احساسات و افکارم رو بیان می کنم، بی پرده پوشی و عاری از هرگونه پیچش! و حتی شرم...بگذار بعضی رازها راز بمونن. هیچی مهمتر از دوست داشتن من به تو نیست، باورم کن...