طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۶۴ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

 چرا این همه تصمیم گیری و ادعای قطعیت! و دوری و دلتنگی و زیاد شدن ناگهانی آدمهای دور و برم و پیش اومدن شرایطی که کلی باید کمکم کنه در اجرای تصمیماتم شک نکنم، بجای اینکه تغییرم بده فقط داره مصمم ترم می کنه همچنان بر همان باشم که بود؟؟...اونقدر مسیر جالب و پیچیده ایه که قدم به قدمش با همه سختی پر از نکته های قشنگه، هر چند عقل کوچیک من بهشون قد نمی ده. خیلی ازت ممنونم که تو این مسیر قرارم دادی، دوستت دارم.

پی نوشت: تنها رفیق گرمابه و گلستان شاکی شده که بالاخره مخاطبام کیا هستن اینجا؟
لیلی جان، عششششق من، این واگویه های درونی هر کدوم مخاطب خودشو داره که اگه دل بده و بخونه خودش می فهمه، همونطور که تو همیشه می دونی کی با توام کی با محبوب مشترکمون، اون یکی رو هم رویایی فرض کن ساخته ذهن من. اینجا صرفا احساسات و افکارم رو بیان می کنم، بی پرده پوشی و عاری از هرگونه پیچش! و حتی شرم...بگذار بعضی رازها راز بمونن. هیچی مهمتر از دوست داشتن من به تو نیست، باورم کن...
باران سیفی
۱۶ شهریور ۸۹ ، ۱۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
اون قدر ازش یاد گرفتم که خالص و سبکبار، از ته دل برات دعا کنم. بالاخره عبد باید یه نشونی از معبودش داشته باشه...

خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

چو شه عشق کشیدش ز همه خلق بریدش
نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

دل تو کرد چرایی به برون ز آخر قالب
وگر آن نیست به هر شب به چراگاه چرا شد

سفر مشکل و دورش بشد و ماند حضورش
ز درون قوت نورش مدد نور سما شد

«مولوی»

پی نوشت مربوط به * : عزیز من یه بار حالا ما عشقمون کشید بجای مصرع کامل، یه کلمه اش رو تیتر کنیم، گیر نده لطفا!
باران سیفی
۱۶ شهریور ۸۹ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
اون قدر ازش یاد گرفتم که خالص و سبکبار، از ته دل برات دعا کنم. بالاخره عبد باید یه نشونی از معبودش داشته باشه...

خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

چو شه عشق کشیدش ز همه خلق بریدش
نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

دل تو کرد چرایی به برون ز آخر قالب
وگر آن نیست به هر شب به چراگاه چرا شد

سفر مشکل و دورش بشد و ماند حضورش
ز درون قوت نورش مدد نور سما شد

«مولوی»

پی نوشت مربوط به * : عزیز من یه بار حالا ما عشقمون کشید بجای مصرع کامل، یه کلمه اش رو تیتر کنیم، گیر نده لطفا!
باران سیفی
۱۶ شهریور ۸۹ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
فردا تاریخ پرداخت ماهیانه اینترنتمه و با اینکه هنوز 1 گیگ برام باقی مونده بود 3 روز پیش پول این دوره رو هم پرداخت کردم تا این چند روز که وقتشو ندارم یه وقت بد حساب نشم. امروز صبح دیدم هنوز یه روز مونده به اتمام دوره، اینترنت قطع شده و همش یپیغام پولتو ندادی، پولتو ندادی میاد برام! زنگ زدم پشتیبانی که گندشو در آوردین دیگه با این سرویس افتضاحتون، احترام گذاشتن به مشتری هم خوب چیزیه هاا، من هنوز ترافیک دوره قبلم تموم نشده جلو جلو پول این دوره رو هم دادم، چرا باید اینترنتم قط شه؟ خیلی منطقی و در نهایت آرامش گفت: خانوم ما بهرحال باید به وظیفه مون عمل کنیم!!
باران سیفی
۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
فردا تاریخ پرداخت ماهیانه اینترنتمه و با اینکه هنوز 1 گیگ برام باقی مونده بود 3 روز پیش پول این دوره رو هم پرداخت کردم تا این چند روز که وقتشو ندارم یه وقت بد حساب نشم. امروز صبح دیدم هنوز یه روز مونده به اتمام دوره، اینترنت قطع شده و همش یپیغام پولتو ندادی، پولتو ندادی میاد برام! زنگ زدم پشتیبانی که گندشو در آوردین دیگه با این سرویس افتضاحتون، احترام گذاشتن به مشتری هم خوب چیزیه هاا، من هنوز ترافیک دوره قبلم تموم نشده جلو جلو پول این دوره رو هم دادم، چرا باید اینترنتم قط شه؟ خیلی منطقی و در نهایت آرامش گفت: خانوم ما بهرحال باید به وظیفه مون عمل کنیم!!
باران سیفی
۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی​پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می​نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی​نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
باران سیفی
۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی​پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می​نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی​نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
باران سیفی
۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خوب
دیروز تو کلاس زبانم همه فهمیدم من دارم خل وضع می شم! از هر طرف که می رفتیم من می رسیدم به رویا...
می دونی
تو این مدت هزار بار پیش اومد که خواستم همه چی رو رها کنم
با دلایل محکم و مستدل
هزار بار
هر بار نشد، نذاشت، نذاشتی
همش دارم با خودم فکر می کنم چرا حالا
بدون دلیل
کاش می شد من نگم چرا
رسم اول عاشقی بی چرایی و قبول بی چون بی دلیلیه
چرا هنوز یاد نگرفتم من این چیزا رو؟!
باران سیفی
۱۵ شهریور ۸۹ ، ۱۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نه حال افسرده شدن و ادای دلشکسته ها رو در آوردن دارم نه حوصله اش رو و نه وقتش رو...می دونم می دونم بنظر می رسه سریع دارم دگردیسی می کنم اما این تصمیم نتیجه یک سال سکوت ظاهری یه اقیانوس پرخروشه، همیشه وقتی یه مدت زیادی همه چی بنظر آروم میاد نگران می شم...
همون اولش هم طرف حسابم مشخص بود. به تو هم هیچ ربطی نه داشت و نه داره و نه می ذارم از این به بعد داشته باشه! فقط یه چیزی اونه ته ته های وجودم مثه پرنده تو قفس هی خودشو می زنه به در و دیوار جسمم و می خواد رها شه. بدجوری احساس خفگی می کنم...

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم، وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها
ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم، ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
باران سیفی
۱۴ شهریور ۸۹ ، ۱۸:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
نه حال افسرده شدن و ادای دلشکسته ها رو در آوردن دارم نه حوصله اش رو و نه وقتش رو...می دونم می دونم بنظر می رسه سریع دارم دگردیسی می کنم اما این تصمیم نتیجه یک سال سکوت ظاهری یه اقیانوس پرخروشه، همیشه وقتی یه مدت زیادی همه چی بنظر آروم میاد نگران می شم...
همون اولش هم طرف حسابم مشخص بود. به تو هم هیچ ربطی نه داشت و نه داره و نه می ذارم از این به بعد داشته باشه! فقط یه چیزی اونه ته ته های وجودم مثه پرنده تو قفس هی خودشو می زنه به در و دیوار جسمم و می خواد رها شه. بدجوری احساس خفگی می کنم...

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم، وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها
ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم، ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
باران سیفی
۱۴ شهریور ۸۹ ، ۱۸:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر