طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

دوستم گفت بنویس، منم که حرف گوش کن. می دونی حرف زدن برای من مثه آب برای ماهی می مونه! اگه حرف نزنم و نشنوم می میرم، این که دیگه پنهان کردن نداره. از زندگی ذهنی خسته ام! درک می کنی؟ احساس می کنم قید و بندهای ذهنی که خودم برای خودم ساختم محرومم کرده از لذت بردن از زندگی واقعی و نمی شه دنیا و شرایطش رو نادیده گرفت و یه دنیای ذهنی ساخت و با رویا زندگی کرد. چرا، اتفاقا این دوتا جمله به ظاهر هم معنای در اصل بی ربط کاملا بهم مربوطن. می گی نه، دو دقیقه بهش فکر کن...
باران سیفی
۱۵ اسفند ۸۸ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
من هر روز وبلاگمو به روز نمی کنم. گاهی حالش هست و روزی سه تا پست می ذارم و گاهی هم 10 روز می گذره و حرف نمی زنم. الان اما دوست دارم بگم که نمی خوام بنویسم. این معنای خاصی داره. یعنی حرف برای گفتن دارم اما نمی خوام حرف بزنم. نه اینکه نخوام، صبر کن، فکر کنم نمی تونم. به هر حال دوست دارم تو هم اینو بدونی! خودم هم گیجم. گیج؟ نه، این لغت مناسبی نیست برای حالم. اااا، ولش کن چون هر چی به مغزم فشار می آرم لغت مناسب رو پیدا نمی کنم. نمی تونم توضیحش بدم ولی خواستم ثبت کنم که حس غریبی دارم هر چند غریبه نیست...
باران سیفی
۱۴ اسفند ۸۸ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
من هر روز وبلاگمو به روز نمی کنم. گاهی حالش هست و روزی سه تا پست می ذارم و گاهی هم 10 روز می گذره و حرف نمی زنم. الان اما دوست دارم بگم که نمی خوام بنویسم. این معنای خاصی داره. یعنی حرف برای گفتن دارم اما نمی خوام حرف بزنم. نه اینکه نخوام، صبر کن، فکر کنم نمی تونم. به هر حال دوست دارم تو هم اینو بدونی! خودم هم گیجم. گیج؟ نه، این لغت مناسبی نیست برای حالم. اااا، ولش کن چون هر چی به مغزم فشار می آرم لغت مناسب رو پیدا نمی کنم. نمی تونم توضیحش بدم ولی خواستم ثبت کنم که حس غریبی دارم هر چند غریبه نیست...
باران سیفی
۱۴ اسفند ۸۸ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
اَشْهَدُ اَنْ لآ اِلهَ الاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً
عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّهُ سَیِّدُ الأَوَّلینَ وَالأخِرینَ وَ اَنَّهُ سَیَّدُ الأنبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَعَلی‌اَهْلِ بَیْتِهِ الأَئمَّهِ الطَّیَّبینَ
اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیلَ اللهِ
اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا نَبِیَّ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا صَفِیَّ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَحْمَةَ اللهِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ وَ عَلی اَهلِ بَیتِهِ صَلواةً تَرْضاها لَهُم وَ بَلِّغْهُمْ مِنّا تَحِیَّةً
کَثیرَةً وَ سَلاماً وَ اتِنا مِن لَدُنکَ فی مُولاتِهِم فَضْلاً وَ اِحساناً وَ رَحمَةً وَ غُفراناً
.اِنَّکَ ذُوالفَضلِ العَظیمِ
باران سیفی
۱۲ اسفند ۸۸ ، ۱۶:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو را غیر این غذای خواب و خور غذای دیگری است که اَبِیتُ رَبِّی یُطعُمِنی وَ یُسقِینِی. درین عالم آن غذا را فراموش کرده ای و به این مشغول شده ای و شب و روز تن را می پروری. آخر این تن اسب توست و این عالم آخور اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد. او را به سر خود خواب و خوری است و تنعمی است. اما سبب آنکه حیوانی و بهیمی بر تو غالب شده است: تو بر سر اسب در آخور اسبان مانده ای و در صف شاهان و امیران عالم بقا نداری. دلت آنجاست، اما چون تن غالب است، حکم تن گرفته ای و اسیر او مانده ای.

«فیه ما فیه»
باران سیفی
۱۱ اسفند ۸۸ ، ۲۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
فقط تصورش رو بکن.
چه قدر دوست دارم یه مدت دور بشم از همه چیز، ولی مثل این که فعلا باید فقط تصور کنم...
باران سیفی
۱۰ اسفند ۸۸ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اونقدر حالم گرفته هست که دستم به نوشتن نره اما سر درد و دل داره. زن بودن، اینم یکی از ویژگی های زن بودنه. مردها نمیدونم این جور وقت ها چی کار می کنن، اصلا اگه این جور وقتهایی داشته باشن! اما زن همیشه نیازمند یه دل دیگه است برای شنیدن، برای آروم گرفتن. خوندن و نوشتن وقتی دلی پیشت نیست و دلت پیش کسی نیست بهترین راهه برای جبران! جبران!؟
 باز هم پناه می برم به شعر و شب، به تو، که به قول حافظم: «قحط جودست آبروی خود نمی باید فروخت/ باده و گل از بهای خرقه می باید خرید». میدونم اگر شیطنت نکنم میمیرم!خوب دیگه هر کی یه مرضی داره بالاخره، اما تو جدی نگیر البته اگه فهمیدی چی گفتم...

من نمی دانم
- و همین درد مرا سخت می آزارد -
که چرا انسان ، این دانا
این پیغمبر
در تکاپو هایش
- چیزی از معجزه آن سو تر -
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد ؟
که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی های پنهان است ؟
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن، به خدا 
 سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
بیگانه است
و همین درد سخت مرا می آزارد .

«فریدون مشیری»
باران سیفی
۱۰ اسفند ۸۸ ، ۱۴:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از هر چه می​رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده​ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می​روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده​ام هنوز که نزلی محقرست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می​زنم ز غمت دود مجمرست

شب​های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
باران سیفی
۰۸ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
از هر چه می​رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده​ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می​روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده​ام هنوز که نزلی محقرست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می​زنم ز غمت دود مجمرست

شب​های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
باران سیفی
۰۸ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
به همین زودی یک سال دیگه هم گذشت. خیلی زود شروع کردم؟ آخه بوی عید همه شهر رو گرفته، بوی تغییر، عطر شکوفه ها، امید، ظهور... یک سال دیگه به آخر نزدیکتر شدم، یک سال دیگه گذشت و من، کاش من، کاش...کاش به اندازه این همه ثانیه و فرصت ارزشمندی که مثل باد گذشت، کوله بارم رو بسته بودم، کاش...کاش قدر این همه فرصت رو می دونستم. یک سال دیگه داره تموم میشه و من تنها شرمنده ام. شرمنده از تو، در برابر این همه محبت، هیچ نکردم. پاسخ این همه عشق ورزی و مهر بی دریغ تو، ناشکری و گناه های من بود. یک سال گذشت اما، دریغ...انگار کوچکتر که بودم زودتر و بهتر بزرگ می شدم! هم بار گناهانم کمتر بود و هم کمتر غرق دنیام بودم. بچه تر که بودم عشق رو بهتر می شناختم و زودتر و بهتر بزرگ می شدم! کاش به اندازه تمام ثانیه های گذشته و در حال گذار، فاصله منو و تو کمتر می شد و درک و عشق من به تو بیشتر. کاش به اندازه همه وسعت زمان محدود من در برابر پاداش بی نهایت ابدی تو، گناهانم ریخته می شد و جاش رو خوبی ها و پاکی ها پر می کرد، کاش...فرصت کوتاهه و ارزش ثانیه ها بی نهایت، درست مثل بارش برف! هیچ به بارش برف دقت کردی؟ اگه به آسمون نگاه کنی دونه ها با سرعت می بارن و خیلی زود زمین رو سفید می کنن یا به همون سرعت گرمای زمین آبشون می کنه اما اگه نگاهت تو آسمون از اول فقط به یه دونه برف باشه، اونوقت منظور منو درک می کنی. دونه برف آروم آروم مسیر خودشو طی می کنه و تا برسه به زمین هزار تا چرخ می خوره و کلی طول می کشه تا کوچکی تاچیز یه دونه برف تو انبوه با عظمت برفهای در حال بارش برسه به انتها، به زمین، به خاک...

باران سیفی
۰۶ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر