طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

این روزا کمتر وقت خودم رو دارم، نه، راستش می خوام کمتر به خودم توجه کنم. پر مشغله نیستم اما وقت ندارم! مستِ مست، مست می کنم تا فراموش کنم. زمان از دستم می ره، خودمو رها کردم تو دست تقدیر. تقدیر...شایدم بخوام اینطوری باشه. می خوام بی خیال شم، فراموش کنم، مست باشم. به قول اون غریبه آشنا که خوب آدما رو شناخته بود
«می نوشم برای فراموش کردن شرمندگی از میخوارگی!»
گاهی هم مثه اون مالک ستاره ها سرم رو گرم می کنم به شمردن ستاره ها تا بگم خیلی جدی هستم و کلی هم کار دارم! اما...فقط بچه ها می دونن واقعا دنبال چی می گردن
شایدم همه اینا واسه این باشه که می خوام اهلی کردن رو فراموش کنم
انگار واقعا اهلی کردن چیز فراموش شده ایه و منم باید به همه قوانین آدم بزرگا تن بدم. آخه منم دیگه بزرگ شدم و
«به راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!»

نقل قولها از شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری

باران سیفی
۰۳ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
این روزا کمتر وقت خودم رو دارم، نه، راستش می خوام کمتر به خودم توجه کنم. پر مشغله نیستم اما وقت ندارم! مستِ مست، مست می کنم تا فراموش کنم. زمان از دستم می ره، خودمو رها کردم تو دست تقدیر. تقدیر...شایدم بخوام اینطوری باشه. می خوام بی خیال شم، فراموش کنم، مست باشم. به قول اون غریبه آشنا که خوب آدما رو شناخته بود
«می نوشم برای فراموش کردن شرمندگی از میخوارگی!»
گاهی هم مثه اون مالک ستاره ها سرم رو گرم می کنم به شمردن ستاره ها تا بگم خیلی جدی هستم و کلی هم کار دارم! اما...فقط بچه ها می دونن واقعا دنبال چی می گردن
شایدم همه اینا واسه این باشه که می خوام اهلی کردن رو فراموش کنم
انگار واقعا اهلی کردن چیز فراموش شده ایه و منم باید به همه قوانین آدم بزرگا تن بدم. آخه منم دیگه بزرگ شدم و
«به راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!»

نقل قولها از شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری

باران سیفی
۰۳ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
 
چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

«قیصر امین پور»
باران سیفی
۲۵ بهمن ۸۸ ، ۲۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
همه چیز را تا نجویی نیابی، جز این دوست را، تا نیابی نجویی
،ای آدمی، چندان که تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمی است
از مقصود دوری
چون طلب تو در طلب حق فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد
.تو آنگه طالب شوی به طلب حق

«فیه ما فیه»
باران سیفی
۲۱ بهمن ۸۸ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
همه چیز را تا نجویی نیابی، جز این دوست را، تا نیابی نجویی
،ای آدمی، چندان که تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمی است
از مقصود دوری
چون طلب تو در طلب حق فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد
.تو آنگه طالب شوی به طلب حق

«فیه ما فیه»
باران سیفی
۲۱ بهمن ۸۸ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ما همچون کاسه ایم بر سر آب
رفتن کاسه بر سر آب به حکم کاسه نیست، به حکم آب است
...گفت این عام است الا بعضی می دانند که بر سر آبند و بعضی نمی دانند 

«فیه ما فیه»
باران سیفی
۲۰ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ما همچون کاسه ایم بر سر آب
رفتن کاسه بر سر آب به حکم کاسه نیست، به حکم آب است
...گفت این عام است الا بعضی می دانند که بر سر آبند و بعضی نمی دانند 

«فیه ما فیه»
باران سیفی
۲۰ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کاش می شد...آه اما

باران سیفی
۱۷ بهمن ۸۸ ، ۰۰:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ عَلِی الْمُرْتَضى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورُ
اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَیْتَ الزَّآوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنْ الْمُنْکَرِ
وَاَطَعْتَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْکَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً ظَلَمَتْکَ
وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ
...
باران سیفی
۱۴ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کسی گفت پروانه را کی حقیر
 برو دوستی در خور خویش گیر

رهی رو که بینی طریق رحا
 تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟

سمندر نه ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد

ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه روز

کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست

تو را کس نگوید نکو می کنی
که جان در سر کار او می کنی

گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت

کجا در حساب آورد او چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست؟

مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با چو تو مفلسی

نگه کن که پروانه سوزناک
چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک؟

مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد

نه خود را بر اتش بخود می زنم
که زنجیر شوق است درگردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من در فروخت

نه آن می کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی

که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست

مرا چند گویی که د رخورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش

بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال

یکی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت

من اول که این کار سر داشتم
دل از سر به یک بار برداشتم

سر انداز در عاشقی صادق است
که بد زهره بر خویشتن عاشق است

اجل ناگهی در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد

چو بی شک نبشته ست بر سر هلاک
به از دست دلارام خوشتر هلاک

نه روزی به بیچارگی جان دهی
پس آن به که در پای جانان دهی

باران سیفی
۱۳ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر