طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

باران سیفی
۱۵ خرداد ۸۹ ، ۱۱:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ما ندانیم که دلبسته اوئیم همه

 
مست و سرگشته آن روی نکوئیم همه

فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما
در پی غمزه او بادیه پوئیم همه

ساکنان در میخانه عشقیم مدام
از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه

هر چه بوئیم ز گلزار گلستان وی است
عطر یار است که بوئیده و بوئیم همه

جز رخ یار جمالی و جمیلی نبود
در غم اوست که در گفت و مگوئیم همه

خود ندانیم که سرگشته و حیران همگی
پی آنیم که خودروی بروئیم همه

«امام خمینی»

باران سیفی
۱۴ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
 با یه دنیا احترام برای همه کتابا و درسای عالم
اما من یکی تقریبا مطمئنم برای درس خوندن آفریده نشده ام، باور کن...
این چیزیه که می دونم، اما این که دلیل اصلی چی بوده رو هنوز نتونستم کشف کنم، قربونت اگه فهمیدی یه خبری بده...

باران سیفی
۱۴ خرداد ۸۹ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دلم نمی خواد تو هاله بمونم، دوست دارم مثه سنگ باایستم و بگم می تونم قدرتمندتر از اونی باشم که احساس بر عقلم غلبه کنه. قدرتمند تر از اونی که چیزی سد راهم بشه و حتی قدری سرعتم رو کند کنه. چیزی برای نگرانی نیست اگر باور داشته باشم بودن تو رو. بارها و بارها تو زندگی لحظات سخت برام پیش میاری تا وقت کنم به دور از هیایوی دنیا آروم بگیرم تو اغوشت و نگاهت کنم. شراره عشقت رو ببینم و به یاد بیارم همه این رنگها و دردها تنها بهونه ایه برای بیشتر دیدن و دوست داشتن تو. برای نزدیکتر شدنم به تو. ترسی نیست وقتی باور داشته باشم همه عالم اگر دروغ بگن و فریب کار باشن، همه عالم اگر تنهام بزارن ، باز تو هستی، می دونم. اما حقیرتر از اونی هستم که قدرت این بینهایت عشق والای تو رو داشته باشم. حقیرتر از اونی که بدون کمکت بتونم این بار سنگین رو بکشم و در برابر نامردی همه دنیای نیرنگ باز باایستم و نلغزم. ناتوان تر و دل نازک تر از اونی هستم که دیدن این همه زشتی و بی رحمی بین آدما پشتمو نشکنه. مراقبم باش. پناهم تویی، بهم قدرت بده و هدایتم کن، باز داشتم غرق رویاهای دنیا می شدم، باز داشتم امید می بستم به تیرگی های ناپایدار مخلوقات خالقم، تو بیدارم کن و مراقبم باش که تنها پناهم تویی.
باران سیفی
۱۰ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
دلم نمی خواد تو هاله بمونم، دوست دارم مثه سنگ باایستم و بگم می تونم قدرتمندتر از اونی باشم که احساس بر عقلم غلبه کنه. قدرتمند تر از اونی که چیزی سد راهم بشه و حتی قدری سرعتم رو کند کنه. چیزی برای نگرانی نیست اگر باور داشته باشم بودن تو رو. بارها و بارها تو زندگی لحظات سخت برام پیش میاری تا وقت کنم به دور از هیایوی دنیا آروم بگیرم تو اغوشت و نگاهت کنم. شراره عشقت رو ببینم و به یاد بیارم همه این رنگها و دردها تنها بهونه ایه برای بیشتر دیدن و دوست داشتن تو. برای نزدیکتر شدنم به تو. ترسی نیست وقتی باور داشته باشم همه عالم اگر دروغ بگن و فریب کار باشن، همه عالم اگر تنهام بزارن ، باز تو هستی، می دونم. اما حقیرتر از اونی هستم که قدرت این بینهایت عشق والای تو رو داشته باشم. حقیرتر از اونی که بدون کمکت بتونم این بار سنگین رو بکشم و در برابر نامردی همه دنیای نیرنگ باز باایستم و نلغزم. ناتوان تر و دل نازک تر از اونی هستم که دیدن این همه زشتی و بی رحمی بین آدما پشتمو نشکنه. مراقبم باش. پناهم تویی، بهم قدرت بده و هدایتم کن، باز داشتم غرق رویاهای دنیا می شدم، باز داشتم امید می بستم به تیرگی های ناپایدار مخلوقات خالقم، تو بیدارم کن و مراقبم باش که تنها پناهم تویی.
باران سیفی
۱۰ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باران سیفی
۱۰ خرداد ۸۹ ، ۱۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
من فروتن بوده‌ام و به فروتنی، از عمقِ خواب‌های پریشانِ خاکساریِ خویش تمامیِ عظمتِ عاشقانه‌ی انسانی را سروده‌ام تا نسیمی برآید. نسیمی برآید و ابرهای قطرانی را پاره‌پاره کند. و من به‌سانِ دریایی از صافیِ آسمان پُرشوم ــ از آسمان و مرتع و مردم پُر شوم.
تا از طراوتِ برفیِ آفتابِ عشقی که بر افقم می‌نشیند، یک‌چند در سکوت و آرامشِ بازنیافته‌ی خویش از سکوتِ خوش‌آوازِ «آرامش» سرشار شوم ــ چرا که من، دیرگاهی‌ست جز این قالبِ خالی که به دندانِ طولانیِ لحظه‌ها خاییده شده است نبوده‌ام؛ جز منی که از وحشتِ خلأِ خویش فریاد کشیده است نبوده‌ام..
به خود گفتم: «ــ هان! من تنها و خالی‌ام.
به‌هم‌ریختگیِ دهشتناکِ غوغای سکوت و سرودهای شورش را می‌شنوم، و خود بیابانی بی‌کس و بی‌عابرم که پامالِ لحظه‌های گریزنده‌ی زمان است.
عابرِ بیابانی بی‌کس‌ام که از وحشتِ تنهاییِ خود فریاد می‌زند...
من تنها و خالی‌ام و ملتِ من جهانِ ریشه‌های معجزآساست
من منفذِ تنگ‌چشمیِ خویش‌ام و ملتِ من گذرگاهِ آب‌های جاویدان است
من ظرافت و پاکیِ اشک‌ام و ملتِ من عرق و خونِ شادی‌ست...
آه، به جهنم! ــ پیراهنِ پشمینِ صبر بر زخم‌های خاطره‌ام می‌پوشم و دیگر هیچ‌گاه به دریوزگیِ عشق‌های وازده بر دروازه‌ی کوتاهِ قلب‌های گذشته حلقه نمی‌زنم...
باران سیفی
۰۹ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باورم کن، نمی دونم چقدر دیگه می تونم دووم بیارم و بار این همه درد رو تنهایی بکشم...خسته ام، خیلی خسته...کاش می شد دلمو از تو سینه در بیارم و چالش کنم تا دیگه هیچ وقت هیچ احساسی نداشته باشم و به کارام برسم و مثه حسابدار اون سیاره کوچیک از صبح تا شب فقط به حساب و کتابام برسم، تا دیگه هیچ وقت کسی رو دوست نداشته باشم که دلمو بشکنه، که دیگه هیچ وقت اعتماد نکنه که بعد دروغ از آب دربیاد، که دیگه هیچ وقت نخوام بمونم بین دل و عقل، که احساسم مانعم بشه و به خطا ببرتم...دعوام نکن، حداقل بزار اینجا بارون دلم بباره بلکه این ابرای سیاه کنار برن، بلکه بشه دوباره خورشید بتابه به گرما، بلکه بتونم دوست داشتن رو ساده دلانه باور کنم...
باران سیفی
۰۸ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۰۷ خرداد ۸۹ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۰۷ خرداد ۸۹ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر