طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

همین که گذاشتی بدونم هستن هنوز این آدمها، همین که اجازه دادی بشناسمشون و از بودنشون تو این دنیا لذت ببرم از سرم هم زیاده، منو چه به رویای همراهی...
باران سیفی
۲۹ مهر ۹۰ ، ۱۶:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آن روز گِل بودم، می گریختم، امروز همه دل شدم در می آویزم. اگر آن روز به یک گل دوست نداشتم امروز به غرامت آن به هزار دلت دوست می دارم...

پی نوشت: برای اینکه بدونی یه چیزی هست اما نگفتنی همین بس که بدونی صد بار نوشتم و پاک کردم و نشد...
هر چی هست شیرینه و زیبا، لطیف و پاک...
باران سیفی
۲۱ مهر ۹۰ ، ۱۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یه روز خوب و مبارک پاییزی یه برگه دیگه زندگی ام ورق خورد و می دونم این یعنی آغاز فصل های جدید و زیباتر...
باران سیفی
۱۶ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

نه به زرق آمده​ام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
...
باران سیفی
۱۶ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یه روز خوب و مبارک پاییزی یه برگه دیگه زندگی ام ورق خورد و می دونم این یعنی آغاز فصل های جدید و زیباتر...
باران سیفی
۱۶ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نیدونم خوبه یا بد اما بهرحال هلاک خودمم! ساعت 3 از کار رفتم دانشکده به همه سر زدم، رفتم پیش استاد داورم و آخرین تغییرات رو باهاش چک کردم، ساعت دفاع رو تعیین کردم و برگشتم.
تمام راه رو تا خونه خدا رو شکر کردم بابت لحظه لحظه گذشته و ذره ذره داده و نداده اش. ساعت 5 رسیدم خونه. با مامان ناهار مورد علاقه ام رو خوردم. بعد یه خورده درد و دل کردیم و حرف زدیم، خندیدیم، گریه کردیم، رقصیدیم. بابایی اومد، چایی مخصوص خودم رو درست کردم و تازه ساعت 8 شب اومدم تو اتاق بشینم سرکارام. آهنگای خفن جدید اهدایی رو گذاشتم و دارم آخرین اصلاحات پایان نامه رو وارد می کنم که نسخه نهایی رو تحویل بدم برای دفاع. آهنگا رو میکس کرده داده به من، یکی اش ته اشک و یکی اش ته رقص و من با مهارت هر چه تمام تر خودم رو با همه شون انطباق می دم و لذتش رو می برم. بعد مدیونی فکر کنی نوشتن خاطرات روزانه و ابراز خودشیفتگی تو این گیر و دار، هیچ ربطی به دفاع نداره!! خلاصه شدم یه رنگین کمون تمام عیار و فکر کنم همه عشق زندگی هم به همین باشه، نه؟! ;)
باران سیفی
۱۱ مهر ۹۰ ، ۲۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
من ایستاده​ام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

مرا گناه خودست ار ملامت تو برم
که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

طریق عشق به گفتن نمی​توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول
...
باران سیفی
۰۸ مهر ۹۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
من ایستاده​ام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

مرا گناه خودست ار ملامت تو برم
که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

طریق عشق به گفتن نمی​توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول
...
باران سیفی
۰۸ مهر ۹۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
You came to me in that hour of need
When I was so lost, so lonely
You came to me took my breath away
Showed me the right way, the way to lead

You filled my heart with love
Showed me the light above
Now all I want Is to be with you

You came to me in a time of despair
I called on you, you were there
Without You what would my life mean?
To not know the unseen, the worlds between

I feel so lost at times
By all the hurt and lies
Now all I want Is to be with you

Showed right from wrong
showed me right from wrong 

''sami yusuf''
باران سیفی
۰۸ مهر ۹۰ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
You came to me in that hour of need
When I was so lost, so lonely
You came to me took my breath away
Showed me the right way, the way to lead

You filled my heart with love
Showed me the light above
Now all I want Is to be with you

You came to me in a time of despair
I called on you, you were there
Without You what would my life mean?
To not know the unseen, the worlds between

I feel so lost at times
By all the hurt and lies
Now all I want Is to be with you

Showed right from wrong
showed me right from wrong 

''sami yusuf''
باران سیفی
۰۸ مهر ۹۰ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر