زندگی
دوشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۰، ۰۸:۲۳ ب.ظ
نیدونم خوبه یا بد اما بهرحال هلاک خودمم! ساعت 3 از کار رفتم دانشکده به همه سر زدم، رفتم پیش استاد داورم و آخرین تغییرات رو باهاش چک کردم، ساعت دفاع رو تعیین کردم و برگشتم.
تمام راه رو تا خونه خدا رو شکر کردم بابت لحظه لحظه گذشته و ذره ذره داده و نداده اش. ساعت 5 رسیدم خونه. با مامان ناهار مورد علاقه ام رو خوردم. بعد یه خورده درد و دل کردیم و حرف زدیم، خندیدیم، گریه کردیم، رقصیدیم. بابایی اومد، چایی مخصوص خودم رو درست کردم و تازه ساعت 8 شب اومدم تو اتاق بشینم سرکارام. آهنگای خفن جدید اهدایی رو گذاشتم و دارم آخرین اصلاحات پایان نامه رو وارد می کنم که نسخه نهایی رو تحویل بدم برای دفاع. آهنگا رو میکس کرده داده به من، یکی اش ته اشک و یکی اش ته رقص و من با مهارت هر چه تمام تر خودم رو با همه شون انطباق می دم و لذتش رو می برم. بعد مدیونی فکر کنی نوشتن خاطرات روزانه و ابراز خودشیفتگی تو این گیر و دار، هیچ ربطی به دفاع نداره!! خلاصه شدم یه رنگین کمون تمام عیار و فکر کنم همه عشق زندگی هم به همین باشه، نه؟! ;)
تمام راه رو تا خونه خدا رو شکر کردم بابت لحظه لحظه گذشته و ذره ذره داده و نداده اش. ساعت 5 رسیدم خونه. با مامان ناهار مورد علاقه ام رو خوردم. بعد یه خورده درد و دل کردیم و حرف زدیم، خندیدیم، گریه کردیم، رقصیدیم. بابایی اومد، چایی مخصوص خودم رو درست کردم و تازه ساعت 8 شب اومدم تو اتاق بشینم سرکارام. آهنگای خفن جدید اهدایی رو گذاشتم و دارم آخرین اصلاحات پایان نامه رو وارد می کنم که نسخه نهایی رو تحویل بدم برای دفاع. آهنگا رو میکس کرده داده به من، یکی اش ته اشک و یکی اش ته رقص و من با مهارت هر چه تمام تر خودم رو با همه شون انطباق می دم و لذتش رو می برم. بعد مدیونی فکر کنی نوشتن خاطرات روزانه و ابراز خودشیفتگی تو این گیر و دار، هیچ ربطی به دفاع نداره!! خلاصه شدم یه رنگین کمون تمام عیار و فکر کنم همه عشق زندگی هم به همین باشه، نه؟! ;)
۹۰/۰۷/۱۱