خدایا! تشنگی عمیق من و باران مداوم و بی حد و حصر تو، مرا از اقامت در زیر خیمه شکرت باز داشته است.
خدایا! دست یاری هر لحظه تو در نشیب وفراز صخره های صعب زندگی مرا از اندیشه پرتگاه ناسپاسی واگذاشته است.
خدایا! این سالک غریب آنچنان به روشنای نور تو در جاده عشق عادت کرده است که سپاس اینهمه را از یاد برده است.
خدایا! این دل که در اقیاس تو غرقه گشته است چگونه می تواند تموج آبی تو را ترسیم کند؟
خدایا! آبششهای این ماهی دل که هر لحظه در آب نعمتهای تو تنفس می کنند چه سان یارای نشر نعم ملموس تو دارند؟
خدایا! من در مقام کسی ایستاده ام که همه نعمتهای تو را لمس کرده است معترف آمده است.
خدایا! من در لباس اذعان بخششهای تو را _ هر چند کوتاه _ به تن کرده ام.
خدایا! رشد گیاه من اعتراف به وجود خورشید توست. اما خردیم، گواه اهمال وناشایستگی من.
خدایا! تویی آن بخشنده مهربان و تویی که بال فضل بر کائنات گشوده ای وسایه لطف بر بندگان گسترده ای. تویی که خستگی را بر تن دوندگان به سوی خویش نمی گذاری ومأیوس وخسته بازشان نمی گردانی واز قله آرزویت به زیرشان نمی افکنی وشکوفه امید به خود را با رگبار بی مهری ناکام نمی کنی.
خدایا! کاروانهای امید در کنار بارگاه تو فرود آمده اند و پرندگان آرزو بر گرد بام تو پرواز می کنند.
خدای من! بال پرنده امید را با تیر یأس مشکن ودر کوچه اشتیاق، مرا به بن بست نومیدی مکشان.
خدایا! تن من در این سرمای سوزان کویر ، لباس نازک بدبینی را تاب ندارد. شولای گرم امید بر کتفهای لرزانم بیفکن واز گرمای خویش جرعه ای به جگر سرما زده ام بنوشان.
خدایا! پرنده کوچک وجودم چگونه شکر وسعت آسمان تو گوید و پاهای خرد وخسته ام چگونه جاده بی انتهای ثنای تو پوید؟
خدایا! چگونه شکر تو گویم که سراپای وجودم غرقه در نعمتهای توست، تویی که مرا به زینت ایمان آراسته ای و در خیمه لطف منزل داده ای. تویی که گردنبند ناگسستنی منتهایت را بر گردنم آویخته ای وحلقه های زیبای ناشکستنی مهرت را در گوشم کرده ای.
خدایا! آنچنان آلاء ونعمتهای تودر اطرافم انباشته است که مرا مجال شکر نیست و ابداً اندازه فهم من به درک اینهمه نمی رسد و آن را در نمی یابد چه رسد که به عمق آن دست یابد.
خدایا! من چگونه شکر تو را گویم وحال آنکه توفیق سپاسگزاری از تو، خود محتاج شکر دیگر یست.
خدایا! من با کدام زبان به سپاس بپردازم که گردش زبان به سپاس، خود نیازمند تشکر است.
خدایا! من چگونه نوای «لک الحمد» سر دهم که این نوای ارادت، خود از بیشمار نعمتهای توست ومحتاج «لک الحمد»ی دیگر.
خدایا! من چگونه عطایای تو را به سجده بگذارم که این پیشانی و خاک از توست و این سرو سودا نیز از تو و اینهمه درخور سجده ای دیگر برای تو.
ربی! خدای من! معبودم! تو که تا کنون پرورده ای، به دامن گیر. تو که تا بحال تغذیه کرده ای گرسنه ام مگذار و مرا در گذرگاه طوفان بلا مگمار.
خدای من! مرا به جامهای پیاپی از شراب دو جهان مهمان کن، مرا شایسته ی عنایت سبحان کن، درد هجران را درمان کن، مشمول لطف خودت در آینده و الآن کن، در غریب و قریب و آجل و عاجل مرا سزاوار انعام رحمان کن ومکاره نقم هر لحظه را تو خود جبران کن. که در حسن بلا نیز ستایش سزاوار توست ودر گستردگی نعمت نیز سپاس در خور تو، سپاس و ستایشی که بر آن رنگ رضای تو خورده و نم سخای تو نشسته، ای نهایت مهربانی!