طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۴۲ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

باران سیفی
۳۰ مهر ۸۹ ، ۱۴:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۳۰ مهر ۸۹ ، ۱۴:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدایا! تشنگی عمیق من و باران مداوم و بی حد و حصر تو، مرا از اقامت در زیر خیمه شکرت باز داشته است.
خدایا! دست یاری هر لحظه تو در نشیب وفراز صخره های صعب زندگی مرا از اندیشه پرتگاه ناسپاسی واگذاشته است.
خدایا! این سالک غریب آنچنان به روشنای نور تو در جاده عشق عادت کرده است که سپاس اینهمه را از یاد برده است.
خدایا! این دل که در اقیاس تو غرقه گشته است چگونه می تواند تموج آبی تو را ترسیم کند؟
خدایا! آبششهای این ماهی دل که هر لحظه در آب نعمتهای تو تنفس می کنند چه سان یارای نشر نعم ملموس تو دارند؟
خدایا! من در مقام کسی ایستاده ام که همه نعمتهای تو را لمس کرده است معترف آمده است.
خدایا! من در لباس اذعان بخششهای تو را _ هر چند کوتاه _ به تن کرده ام.
خدایا! رشد گیاه من اعتراف به وجود خورشید توست. اما خردیم، گواه اهمال وناشایستگی من.
خدایا! تویی آن بخشنده مهربان و تویی که بال فضل بر کائنات گشوده ای وسایه لطف بر بندگان گسترده ای. تویی که خستگی را بر تن دوندگان به سوی خویش نمی گذاری ومأیوس وخسته بازشان نمی گردانی واز قله آرزویت به زیرشان نمی افکنی وشکوفه امید به خود را با رگبار بی مهری ناکام نمی کنی.
خدایا! کاروانهای امید در کنار بارگاه تو فرود آمده اند و پرندگان آرزو بر گرد بام تو پرواز می کنند.
خدای من! بال پرنده امید را با تیر یأس مشکن ودر کوچه اشتیاق، مرا به بن بست نومیدی مکشان.
خدایا! تن من در این سرمای سوزان کویر ، لباس نازک بدبینی را تاب ندارد. شولای گرم امید بر کتفهای لرزانم بیفکن واز گرمای خویش جرعه ای به جگر سرما زده ام بنوشان.
خدایا! پرنده کوچک وجودم چگونه شکر وسعت آسمان تو گوید و پاهای خرد وخسته ام چگونه جاده بی انتهای ثنای تو پوید؟
خدایا! چگونه شکر تو گویم که سراپای وجودم غرقه در نعمتهای توست، تویی که مرا به زینت ایمان آراسته ای و در خیمه لطف منزل داده ای. تویی که گردنبند ناگسستنی منتهایت را بر گردنم آویخته ای وحلقه های زیبای ناشکستنی مهرت را در گوشم کرده ای.
خدایا! آنچنان آلاء ونعمتهای تودر اطرافم انباشته است که مرا مجال شکر نیست و ابداً اندازه فهم من به درک اینهمه نمی رسد و آن را در نمی یابد چه رسد که به عمق آن دست یابد.
خدایا! من چگونه شکر تو را گویم وحال آنکه توفیق سپاسگزاری از تو، خود محتاج شکر دیگر یست.
خدایا! من با کدام زبان به سپاس بپردازم که گردش زبان به سپاس، خود نیازمند تشکر است. 
خدایا! من چگونه نوای «لک الحمد» سر دهم که این نوای ارادت، خود از بیشمار نعمتهای توست ومحتاج «لک الحمد»ی دیگر.
خدایا! من چگونه عطایای تو را به سجده بگذارم که این پیشانی و خاک از توست و این سرو سودا نیز از تو و اینهمه درخور سجده ای دیگر برای تو.
ربی! خدای من! معبودم! تو که تا کنون پرورده ای، به دامن گیر. تو که تا بحال تغذیه کرده ای گرسنه ام مگذار و مرا در گذرگاه طوفان بلا مگمار.
خدای من! مرا به جامهای پیاپی از شراب دو جهان مهمان کن، مرا شایسته ی عنایت سبحان کن، درد هجران را درمان کن، مشمول لطف خودت در آینده و الآن کن، در غریب و قریب و آجل و عاجل مرا سزاوار انعام رحمان کن ومکاره نقم هر لحظه را تو خود جبران کن. که در حسن بلا نیز ستایش سزاوار توست ودر گستردگی نعمت نیز سپاس در خور تو، سپاس و ستایشی که بر آن رنگ رضای تو خورده و نم سخای تو نشسته، ای نهایت مهربانی!
باران سیفی
۳۰ مهر ۸۹ ، ۱۳:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
معمولا دخترا این جور وقتها خوشحالن، خیلی خوشحال. هزار تا آرزو و فکر قشنگ دارن، حتی نگرانی هاشون هم شیرینه. من اما، نه کسی رو می بینم، نه صدایی می شنوم، نه فکرهای قشنگ دارم. فقط همش دارم با خودم فکر می کنم دلم کی قدم کج برداشت که این همه راه رو بیراهه رفت و در مورد محبت تو اشتباه کرد... فقط به این فکر می کنم که چه آروم نشستی و فارغ از عالم؛ آتیشی که داره منو می سوزونه رو نگاه می کنی.  باور کنی یا نکنی این پروانه ناآروم و بی قرار، این دنیای پر عشق و امید و شور، حالا داره در اوج ناباوری وبی تفاوتی اسیر می شه، هر چند پروانه بی بال و پر دیگه به هیچ دردی نمی خوره...

«مجذوب تبریزی»

پی نوشت: خاطر عزیز چیزی است. همچون دام است. دام می باید که درست باشد تا صید گردد. اگر خاطر ناخوش باشد دام دریده باشد، به کاری نیاید.
«فیه ما فیه»
باران سیفی
۲۹ مهر ۸۹ ، ۱۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مرغ دلم رو پرواز می دم. لازم نیست نگران باشم. همه چیز رو می سپارم به خودش، خالقم از دلم بهتر خبر داره، حرفام رو زدم، اشکام رو ریختم، انتظارم رو هم کشیدم، اگر مهری بود، میلی بود، نگرانی بود، تلاشی بود. اما هیچکدوم اینا نبود... دیگه می خوام همه چی اصولی پیش بره. اگر مرغ دل اونقدر قوی شده باشه که بتونه خودشو به قاف برسونه که فبها، اگر هم نه و هنوز در بند این خاکه همون بهتر که منطق خاک کنترل و اختیار سرنوشت رو بگیره تو دستش... بعدشم، اصلا تحلیل این چیزا به من ارتباطی نداره. وظیفه ای دارم و می خوام انجامش بدم در حد تعادل، نه اسیر ذهن و رویا و احساسات  و نه حتی زیادی  رو حساب کتاب عقل... تهش به من مربوط نیست! آخ که چه حالی داره همه چی رو بدی دست خدا و از سر خودت وا کنی!؟ 
خدا جون، خلاصه که ظاهر و باطن من همینه که خودتون بهتر استحضار دارید، دیگه هر گلی زدین به سر خودتون زدین. من عاشق این ارتباط کلامی بی پرده مونم! البته شما خودت به کوچیکی من ببخش ;)

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بنــد آن مبـاش که نشنید یـا شنید...

باران سیفی
۲۸ مهر ۸۹ ، ۱۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مرغ دلم رو پرواز می دم. لازم نیست نگران باشم. همه چیز رو می سپارم به خودش، خالقم از دلم بهتر خبر داره، حرفام رو زدم، اشکام رو ریختم، انتظارم رو هم کشیدم، اگر مهری بود، میلی بود، نگرانی بود، تلاشی بود. اما هیچکدوم اینا نبود... دیگه می خوام همه چی اصولی پیش بره. اگر مرغ دل اونقدر قوی شده باشه که بتونه خودشو به قاف برسونه که فبها، اگر هم نه و هنوز در بند این خاکه همون بهتر که منطق خاک کنترل و اختیار سرنوشت رو بگیره تو دستش... بعدشم، اصلا تحلیل این چیزا به من ارتباطی نداره. وظیفه ای دارم و می خوام انجامش بدم در حد تعادل، نه اسیر ذهن و رویا و احساسات  و نه حتی زیادی  رو حساب کتاب عقل... تهش به من مربوط نیست! آخ که چه حالی داره همه چی رو بدی دست خدا و از سر خودت وا کنی!؟ 
خدا جون، خلاصه که ظاهر و باطن من همینه که خودتون بهتر استحضار دارید، دیگه هر گلی زدین به سر خودتون زدین. من عاشق این ارتباط کلامی بی پرده مونم! البته شما خودت به کوچیکی من ببخش ;)

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بنــد آن مبـاش که نشنید یـا شنید...

باران سیفی
۲۸ مهر ۸۹ ، ۱۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نه دوست دارم منو با بقیه قاطی کنن نه بقیه رو با هم قاطی می کنم! شخصیتم مستقله برای همین فکر می کنم در مورد سایرین هم همینطوره، اما انگار بعضی اوقات اشتباه می کنم. واقعا چرا بعضی ها همش می خوان پشت دیگران باشن؟ اگر یه روزی اون دیگرانشون به هر دلیل دیگه نباشن، این بعضی ها چیکار می خوان کنن؟! البته زیاد نگران اون روز نیستم، چیزی که ناراحتم کرده سوء تعبیرهای ناشی از این پیوستگی شخصیتی بعضی ها است در مورد رفتارم که امیدوارم به حول و قوه الهی خداوند خودش عاقبت همگی ما را ختم به خیر گرداند، آمین...

پی نوشت: (خوب وقتی آدم اینجوری می نویسه یعنی نمی خواد کسی سر از حرفش درآره دیگه!! والااا...)
باران سیفی
۲۸ مهر ۸۹ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باران سیفی
۲۷ مهر ۸۹ ، ۲۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وَ قَالَ [علیه السلام] لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ ذَلِکَ الْقَلْبُ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ .
درود خدا بر او ، فرمود: به رگ هاى درونى انسان پاره گوشتى آویخته که شگرف ترین اعضاى درونى اوست ، و آن قلب است ، که چیزهایى از حکمت ، و چیزهایى متفاوت با آن ، در او وجود دارد.
پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند ، و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن چیره شود ، تأسف خوردن آن را از پاى در آورد ، اگر خشمناک شود کینه توزى آن فزونى یابد و آرام نگیرد ، اگر به خشنودى دست یابد ، خویشتن دارى را از یاد برد، و اگر ترس آن را فراگیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد.
و اگر به گشایشى برسد ، دچار غفلت زدگى شود ، و اگر مالى به دست آورد ، بى نیازى آن را به سرکشى کشاند ، و اگر مصیبت ناگوارى به آن رسد ، بى صبرى رسوایش کند ، و اگر به تهیدستى مبتلا گردد ، بلاها او را مشغول سازد ، و اگر گرسنگى بى تابش کند ، ناتوانى آن را از پاى در آورد ، و اگر زیادى سیر شود ، سیرى آن را زیان رساند ، پس هر گونه کُندروى براى آن زیانبار ، و هرگونه تُندروى براى آن فساد آفرین است.

حکمت 108، نهج البلاغه
باران سیفی
۲۷ مهر ۸۹ ، ۲۲:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی می بینی ساکتم، یعنی دارم عمیقا به یه چیزی فکر می کنم...
باران سیفی
۲۵ مهر ۸۹ ، ۲۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر