انتخاب
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۰۸ ق.ظ
مرغ دلم رو پرواز می دم. لازم نیست نگران باشم. همه چیز رو می سپارم به خودش، خالقم از دلم بهتر خبر داره، حرفام رو زدم، اشکام رو ریختم، انتظارم رو هم کشیدم، اگر مهری بود، میلی بود، نگرانی بود، تلاشی بود. اما هیچکدوم اینا نبود... دیگه می خوام همه چی اصولی پیش بره. اگر مرغ دل اونقدر قوی شده باشه که بتونه خودشو به قاف برسونه که فبها، اگر هم نه و هنوز در بند این خاکه همون بهتر که منطق خاک کنترل و اختیار سرنوشت رو بگیره تو دستش... بعدشم، اصلا تحلیل این چیزا به من ارتباطی نداره. وظیفه ای دارم و می خوام انجامش بدم در حد تعادل، نه اسیر ذهن و رویا و احساسات و نه حتی زیادی رو حساب کتاب عقل... تهش به من مربوط نیست! آخ که چه حالی داره همه چی رو بدی دست خدا و از سر خودت وا کنی!؟
خدا جون، خلاصه که ظاهر و باطن من همینه که خودتون بهتر استحضار دارید، دیگه هر گلی زدین به سر خودتون زدین. من عاشق این ارتباط کلامی بی پرده مونم! البته شما خودت به کوچیکی من ببخش ;)
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
۸۹/۰۷/۲۸