طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۵۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است

برات خوشحالم و امیدوارم به زودی زود قدم تو راهی تازه بگذاری با همسفری واقعی و لایق تویی تو. به شادی تو شادم و به اندازه نگرانی هات، نگران و می خوام مطمئنت کنم از این به بعد هرجای این دنیای بزرگ که باشی فرقی نداره چون دل من با توست...دوستت دارم و برات آرزوی بهترین ها رو می کنم، نه به اندازه خوبی های بی حدت که به اندازه مهر و بزرگی یکتا خالق عالم عزیزم
باران سیفی
۲۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
دوست دارم برفراز بلندترین کوهها بشینم و زیر بارون به تو و این همه مهر بی حد فکر کنم، دوست دارم بالای بلندترین قله های بلند خونه کنم، بالای بالا، بالاتر از همه ابرها
باران سیفی
۲۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بنده​ام گر به لطف می​خوانی/ حاکمی گر به قهر می​رانی

کس نشاید که بر تو بگزینند/ که تو صورت به کس نمی​مانی

ندهیمت به هر که در عالم/ ور تو ما را به هیچ نستانی

گفتم این درد عشق پنهان را/ به تو گویم که هم تو درمانی

بازگفتم چه حاجتست به قول/ که تو خود در دلی و می​دانی

نفس را عقل تربیت می​کرد/ کز طبیعت عنان بگردانی

عشق دانی چه گفت تقوا را/ پنجه با ما مکن که نتوانی

چه خبر دارد از حقیقت عشق/ پای بند هوای نفسانی

خودپرستان نظر به شخص کنند/ پاک بینان به صنع ربانی

شب قدری بود که دست دهد/ عارفان را سماع روحانی

رقص وقتی مسلمت باشد/ کآستین بر دو عالم افشانی

قصه عشق را نهایت نیست/ صبر پیدا و درد پنهانی

سعدیا دیگر این حدیث مگوی/ تا نگویند قصه می​خوانی

باران سیفی
۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
بنده​ام گر به لطف می​خوانی/ حاکمی گر به قهر می​رانی

کس نشاید که بر تو بگزینند/ که تو صورت به کس نمی​مانی

ندهیمت به هر که در عالم/ ور تو ما را به هیچ نستانی

گفتم این درد عشق پنهان را/ به تو گویم که هم تو درمانی

بازگفتم چه حاجتست به قول/ که تو خود در دلی و می​دانی

نفس را عقل تربیت می​کرد/ کز طبیعت عنان بگردانی

عشق دانی چه گفت تقوا را/ پنجه با ما مکن که نتوانی

چه خبر دارد از حقیقت عشق/ پای بند هوای نفسانی

خودپرستان نظر به شخص کنند/ پاک بینان به صنع ربانی

شب قدری بود که دست دهد/ عارفان را سماع روحانی

رقص وقتی مسلمت باشد/ کآستین بر دو عالم افشانی

قصه عشق را نهایت نیست/ صبر پیدا و درد پنهانی

سعدیا دیگر این حدیث مگوی/ تا نگویند قصه می​خوانی

باران سیفی
۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
آخر تو به این تن چه نظر می کنی؟ تو را به این تن چه تعلق است؟ تو قایمی بی این و هماره بی اینی. اگر شب است پروای تن نداری و اگر روز است مشغولی به کارها، هرگز با تن نیستی. اکنون چه می لرزی بر این تن؟ چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری. تو کجا و تن کجا؟ این تن مغلطه ای عظیم است. پندارد که او مرد، او نیز مرد. هی، تو چه تعلق داری به تن؟

« فیه ما فیه»
باران سیفی
۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آخر تو به این تن چه نظر می کنی؟ تو را به این تن چه تعلق است؟ تو قایمی بی این و هماره بی اینی. اگر شب است پروای تن نداری و اگر روز است مشغولی به کارها، هرگز با تن نیستی. اکنون چه می لرزی بر این تن؟ چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری. تو کجا و تن کجا؟ این تن مغلطه ای عظیم است. پندارد که او مرد، او نیز مرد. هی، تو چه تعلق داری به تن؟

« فیه ما فیه»
باران سیفی
۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اومدم بگم هنوز جا نزدم، نمی زنم. تا اونجایی که بتونم و کمکم کنی هستم، آره ،هستم. هستم تا همه بدونن هنوز اونقدر بندگی سرم می شه که عشق تو رو نفروشم به بهای دنیا. نمی دونم اگه کمکم نکنی تا کجا می تونم دووم بیارم در مقابل حیله ها و سختی هاش، اما هنوز زنده ام...هنوز اندک رمقی دارم. اگر تو اینو می پسندی، صلاح ما همه آنست کان تو راست صلاح...کمکم کن بر جور آتش صبر کنم تا شیرینی وصالت خودت رو بچشم. هستم، در پیشگاه تو سربزیر و شرمگین، اما در برابر این همه سختی و فریب منو تو اغوش خودت نگه دار و مراقبم باش. یادم دادی پس هر طوفانی، رنگین کمان مهرتوست، اینبار هم خودت حفظم کن. فریاد می زنم تا دنیا بدونه هنوز زنده ام، هنوز ایستاده ام، هنوز حاضر نشده ام زیر بار غم ها و دردهاش سر خم کنم. هنوز فریب رنگها و نیرنگهاشو رو نخوردم. اومدم فریاد کنم امروز- گذشتم، از اونچه که سعی می کرد مایه شکستم قرارش بده، می ایستم حتی اگه لازم باشه در برابر دلبستگی هام تا دل تو رو بدست بیارم. ضعیف شدم و سخت ناتوان، خودت کمکم کن و مراقبم باش تا شاد نشه غول بیابان با فریفتنم به سرابش...آرزوی خوشبختی می کنم برای همه آدمها، مرد و زن، دوست و دشمن، غریبه و آشنا، چون امروز فهمیدم خوشبختی باید گسترده تر از آرزوهای کوچیکی باشه که تا حالا تو ذهنم می پروروندم. من فریاد کردم و تمام تلاشم رو می کنم، بارالها بهم قدرت بده و خودت مراقبم باش و هدایتم کن. هدایتم کن، هدایتم کن که بیشتر از همیشه محتاج آغوش پر مهرت هستم.
باران سیفی
۱۹ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو ببخشا که اگر صورت من نیلی نیست
پلک سالم دارم
بازو و پهلوی من بی درد است
...لیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود نامرد است
باران سیفی
۱۷ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۴:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند

دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست
سر و جان خواه که دیوانه تامل نکند

سحر گویند حرامست در این عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند

غرقه در بحر عمیق تو چنان بی​خبرم
که مبادا که چه دریام به ساحل نکند

به گلستان نروم تا تو در آغوش منی
بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند

هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند
باران سیفی
۱۶ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باران سیفی
۱۵ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر