طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۴۸ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

چنان درد و ترسی وجودمو گرفته که دندون هام رو هم کلید شدن. می ترسم، از جنون، خشم، خودخواهی و تعصب. می ترسم از کوری، از فقر روحی و ذهنی، می ترسم و درد می کشم. دنیایی رو که می شه با محبت و نرمش بهشتش کرد، کوری و حقارت ما آدمهای دونِ گاهی اونچنان جهنمی ازش می سازه که شراره هاش دوزخ رو تو خودش فرو می بره...
زبونم رو انگار قورت دادم، دلم نمی خواد حرف بزنم. هیچ، فقط سکوت. نشستم و فکر می کنم، نیمه شب شده و من عاجز از گردش روزگار و آدمها گیج گیجم و سخت دلگیر و تنهام.... می ترسم و تو چه می دونی چه قدر به وجودت نیاز دارم.....
باران سیفی
۲۵ دی ۸۹ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چنان درد و ترسی وجودمو گرفته که دندون هام رو هم کلید شدن. می ترسم، از جنون، خشم، خودخواهی و تعصب. می ترسم از کوری، از فقر روحی و ذهنی، می ترسم و درد می کشم. دنیایی رو که می شه با محبت و نرمش بهشتش کرد، کوری و حقارت ما آدمهای دونِ گاهی اونچنان جهنمی ازش می سازه که شراره هاش دوزخ رو تو خودش فرو می بره...
زبونم رو انگار قورت دادم، دلم نمی خواد حرف بزنم. هیچ، فقط سکوت. نشستم و فکر می کنم، نیمه شب شده و من عاجز از گردش روزگار و آدمها گیج گیجم و سخت دلگیر و تنهام.... می ترسم و تو چه می دونی چه قدر به وجودت نیاز دارم.....
باران سیفی
۲۵ دی ۸۹ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی جهان
از ریشه جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یاس می آید
وقتی یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف که بخوانی
نان است!

«قیصر امین پور»
باران سیفی
۲۵ دی ۸۹ ، ۲۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اگه می ذاشتی فراموشت کنم...
اگه می ذاشتی ازت دلگیر بشم و دوستت نداشته باشم...
عاشق این رفتارهای خاص و پرغرورتم، این همه غرور در مقابل ظرافت و دل نازکی من خوب بلده چطور نشکنه و منو پابند کنه، تا حالا بهت نگفتم دوستت دارم؟ گفتم؟!...
باران سیفی
۲۵ دی ۸۹ ، ۱۶:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
عرضم به حضور انورتون که بنده تو راه بهشتم، گفتم گفته باشم فردا نگید بی خداحافظی رفت! سرماخوردگی ام تبدیل به برونشیت مزمن شد و بعلاوه مشغول شدن مجدد ذهنم، نردبانی برای رسوندن این بنده غافل به ملکوت...یعنی از شدت سرفه کمرم جوری گرفته که بلانسبت مثل خر تو گل گیر کرده شدم! نه می تونم نفس بکشم، نه سرفه کنم، نه نکنم!
شنیده بودم از قدیم گفتن سرمانخوردی عاشقی یادت بره (یا یه چیزی تو همین مایه ها!) اما گلاب به روتون خودم به چشم ندیده بودم تا این هفته. خیلییییییییی بده آقااااااااا، قدر سلامتی اتون رو بدونید که خربزه آبه!
یعنی خوب می شم؟ :-| خلاصه حلال بفرمایید

باران سیفی
۲۲ دی ۸۹ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خُب...چاره دیگه ای نیست، نه عقل راهی برای تکذیب و فرار باقی گذاشته و نه دل دلیلی برای پافشاری می بینه...گاهی وقتها تسلیم شدن عاقلانه ترین راه باقی مونده است. هر چند همیشه تسلیم فرمان و رضای تو بودن بهترین راه ممکنه، با رضایت قلبی تن به تصمیم و اتنخاب تو می دم، تنها خواهش باقی مونده مثله همیشه از من رو سیاه، بخشش و طلب کمکه. دیروز و امروز و فردام رو رها می کنم تو دستای خودت، با ما اون کن که تو اهلشی نه اون چه لیاقت ماست، دوستت دارم...
باران سیفی
۲۲ دی ۸۹ ، ۱۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خُب...چاره دیگه ای نیست، نه عقل راهی برای تکذیب و فرار باقی گذاشته و نه دل دلیلی برای پافشاری می بینه...گاهی وقتها تسلیم شدن عاقلانه ترین راه باقی مونده است. هر چند همیشه تسلیم فرمان و رضای تو بودن بهترین راه ممکنه، با رضایت قلبی تن به تصمیم و اتنخاب تو می دم، تنها خواهش باقی مونده مثله همیشه از من رو سیاه، بخشش و طلب کمکه. دیروز و امروز و فردام رو رها می کنم تو دستای خودت، با ما اون کن که تو اهلشی نه اون چه لیاقت ماست، دوستت دارم...
باران سیفی
۲۲ دی ۸۹ ، ۱۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا

«کهف، 28»
باران سیفی
۱۹ دی ۸۹ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا

«کهف، 28»
باران سیفی
۱۹ دی ۸۹ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو از خواری همی نالی نمی بینی عنایت ها
مخواه از حق عنایت ها و یا کم کن شکایت ها

تو را عزت همی باید که آن فرعون را شاید
بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت ها

خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر
پی اومید آن بختی که هست اندر نهایت ها

از آن دریا هزاران شاخ شد هر سوی و جویی شد
به باغ جان هر خلقی کند آن جو کفایت ها

دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت ها

اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین
رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایت ها

سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم
که لاف عشق حق دارد و او داند وقایت ها

تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان
که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایت ها

چو دیگ از زر بود او را سیه رویی چه غم آرد
که از جانش همی تابد به هر زخمی حکایت ها

تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش
که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایت ها

«مولانا»
باران سیفی
۱۹ دی ۸۹ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر