طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

بسم الله الرحمن الرحیم
اَللَّهُمَّ اِنَّکَ خَلَقْتَنى سَوِیّاً، وَ رَبَّیْتَنى صَغیراً، وَ رَزَقْتَنى مَکْفِیّاً. اَللَّهُمَّ اِنّى وَجَدْتُ فیما اَنْزَلْتَ مِنْ کِتابِکَ، وَبَشَّرْتَ بِهِ عِبادَکَ اَنْ قُلْتَ: «یا عِبادِىَ الَّذینَ اَسْرَفُوا عَلى‏ اَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِاللَّهِ اِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً»، وَ قَدْ تَقَدَّمَ مِنّى ما قَدْ عَلِمْتَ وَ ما اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّى، فَیاسَوْاَتا مِمّا اَحْصاهُ عَلَىَّ کِتابُکَ، فَلَوْلاَ الْمَواقِفُ الَّتى اُؤَمِّلُ مِنْ عَفْوِکَ الَّذى شَمِلَ کُلَّ شَىْ‏ءٍ لَألْقَیْتُ بِیَدى، وَلَوْ اَنَّ اَحَداً اسْتَطاعَ الْهَرَبَ مِنْ  رَبِّهِ لَکُنْتُ اَنَا اَحَقَّ بِالْهَرَبِ مِنْکَ، وَاَنْتَ لاتَخْفى‏ عَلَیْکَ خافِیَةٌ فِى الْاَرْضِ وَلا فِى السَّماءِ اِلاّ اَتَیْتَ بِها، وَکَفى‏ بِکَ جازِیاً، وَکَفى‏ بِکَ حَسیباً. اَللَّهُمَّ اِنَّکَ طالِبى اِنْ اَنَا هَرَبْتُ، وَ مُدْرِکى اِنْ اَنَا فَرَرْتُ، فَها اَنَاذا بَیْنَ یَدَیْکَ خاضِعٌ ذَلیلٌ راغِمٌ، اِنْ تُعَذِّبْنى فَاِنّى لِذلِکَ اَهْلٌ، وَهُوَ - یا رَبِّ - مِنْکَ عَدْلٌ، وَ اِنْ تَعْفُ عَنّى فَقَدیماً شَمَلَنى عَفْوُکَ، وَاَلْبَسْتَنى عافِیَتَکَ.فَاَسْئَلُکَ - اللَّهُمَّ - بِالْمَخْزُونِ مِنْ اَسْمآئِکَ، وَ بِما وارَتْهُ الْحُجُبُ مِنْ بَهآئِکَ، اِلاّ رَحِمْتَ هَذِهِ النَّفْسَ الْجَزُوعَةَ، وَهذِهِ الرِّمَّةَ الْهَلُوعَةَ، الَّتى لاتَسْتَطیعُ حَرَّ شَمْسِکَ، فَکَیْفَ تَسْتَطیعُ حَرَّ نارِکَ؟ وَ الَّتى لاتَسْتَطیعُ صَوْتَ رَعْدِکَ، فَکَیْفَ تَسْتَطیعُ صَوْتَ غَضَبِکَ؟ فَارْحَمْنِى - اللَّهُمَّ - فَاِنِّى امْرُؤٌ حَقیرٌ، وَخَطَرى یَسیرٌ، وَلَیْسَ عَذابى مِمّا یَزیدُ فى مُلْکِکَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ، وَلَوْ اَنَّ عَذابى مِمّا یَزیدُ فى مُلْکِکَ لَسَئَلْتُکَ الصَّبْرَ عَلَیْهِ، وَ اَحْبَبْتُ اَنْ یَکُونَ ذلِکَ لَکَ، وَلکِنْ سُلْطانُکَ - اللَّهُمَّ - اَعْظَمُ، وَمُلْکُکَ اَدْوَمُ مِنْ اَنْ تَزیدَ فیهِ طاعَةُ الْمُطیعینَ، اَوْ تَنْقُصَ مِنْهُ مَعْصِیَةُ الْمُذْنِبینَ، فَارْحَمْنى یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ، وَ تَجاوَزْ عَنّى یا ذَاالْجَلالِ وَالْاِکْرامِ، وَتُبْ عَلَىَّ، اِنَّکَ اَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ.
باران سیفی
۱۰ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مدتیه فکر رفتن افتاده تو جونم، هم تو دلم ازش فرار می کنم و هم تو تنهایی هام به جبران همه دلگیری ها بهش پناه می برم
دستم از همه جا کوتاهه و دلم بی تاب
شاید این تنها راه باشه برا رهایی از دست دل و عقل
برای گم شدن! برای فرار از خودم
خسته ام، خیلی خسته
باران سیفی
۰۶ فروردين ۸۹ ، ۲۳:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

منو ببخش
ازت معذرت می خوام
منو ببخش
منو ببخش و هدایتم کن
تو مراقبم باش
متاسفم
کمکم کن
کمکم کن
کمکم کن که سخت محتاج نگاهت هستم
محتاج بخششت
محتاج بارون
ببخش
باران سیفی
۰۴ فروردين ۸۹ ، ۰۰:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
سومین روز از سال جدید. این روزا خیلی تنهام البته کاملا خود خواسته، نرفتم تا بمونم! فکر کنم و به کارام برسم. هر چند به هر کاری برسم به کارام نمی رسم... دارم به تک تک ثانیه هایی که از عمرم گذشته فکر می کنم. این چند روزه کارم همینه. دلتنگم و این تنها چیزیه که قدری آرومم می کنه یا حداقل می خوام که آرومم کنه...کلی اتفاقهای خوب داره برای خانواده می افته اما من موندم تو تنهایی تا برم تو لاک خودم و ببینم چمه. نمی دونم. هنوز نفهمیدم. فکر کنم دیگه خسته شدم. تنها موندم تا از تنهایی تو تنهایی با تنهایی، غر بزنم به تنهایی...شاید این بهترین راه باشه برای فراموش کردن خواسته دل، هر چند مصداق همون بیت معروف حافظم که:
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

اما خودت گفتی کمر کوه کم است از کمر مور اینجا/ ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست...از وقتی دیدمت دیگه نا امیدی برام معنا نداره هر چند دلگیر بشم. آدم دیگه به خودش که نمی تونه دروغ بگه. کاش، کاش می شد یکبار دیگه بیام پیشت، کاش چشمم بقیع رو می دید. کاش می شد یکبار دیگه افتخار زیارت رسول الله رو پیدا کنم، کاش می شد برسم به عرفات و حیرون و سرگردون بگردم دنبال یار، کاش می شد.کاش...
باران سیفی
۰۳ فروردين ۸۹ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
پس اگر مقصد را نه اینجا
در زیر این سقفهای دل تنگ
و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شوند
نمی توان جست
.بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد
،پس اگر مقصد پرواز است
...قفس ویران بهتر
پرستوئی که مقصد را در کوچ می بیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد

«مرتضی آوینی»
باران سیفی
۲۹ اسفند ۸۸ ، ۱۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
پس اگر مقصد را نه اینجا
در زیر این سقفهای دل تنگ
و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شوند
نمی توان جست
.بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد
،پس اگر مقصد پرواز است
...قفس ویران بهتر
پرستوئی که مقصد را در کوچ می بیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد

«مرتضی آوینی»
باران سیفی
۲۹ اسفند ۸۸ ، ۱۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره را ای دوست
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن
«فریدون مشیری»

باران سیفی
۲۵ اسفند ۸۸ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره را ای دوست
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن
«فریدون مشیری»

باران سیفی
۲۵ اسفند ۸۸ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
ای بسا نیکو رخی زیبا نقاب/ کز نکو رویی نباشد در حساب
ای بسا شکّر لبی شیرین سخن/ کر حدیث خود نشد شکّر شکن
ای بسا حلوا فروشی چون شکر/ کش ز شیرینی نه اندر دل خبر
ای بسا صورت گر چین و ختن/ بی خبر از صورت و از ساختن
ای بسا شاهنشه عادل دلی/ کش ز شاهی نیست در دل منزلی
ای بسا مه طلعتی در کاینات/ کش به خود یک ره نبوده التفات
ای بسا صاحبدلی در روز کار/ کش دمی فضل و هنر ناید بکار
جملگی از خویش غایب گشته اند/ جست و جویی را مطالب گشته اند
هیچ کس از هیچ چیز آگاه نیست/ هیچ کس را در درونی راه نیست
گر کسی یکدم بخود واصل شدی/ جمله مقصود دلش حاصل شدی
جملگی از نفس هستی ساده اند/ یک قدم در راه خود ننهاده اند
در روش هستند جویا و بسی/ دوست را گویان و ره پویان بسی
در میان خاک و خون آغشته اند/ طالب مجهول مطلق گشته اند
یک نفس کس را بخود در راه نه/ یک مسافر لایق درگاه نه
جمله سرگردان طلبکار ویند/ ز افتقار و عجز خود دم میزنند
گشته فانی از خود و باقی بدو/ ز افتقار خود شده در جست و جو
غیر این وهم جهول بی اساس/ کو زخود معبود سازد بی قیاس
هر که را نبود درون باصفا/ از نقوش وهم می سازد خدا
می تراشد تیشه وهمش صنم/ می پرستند آن صنم را دم به دم
وهم ها هستند یک سر بت تراش/ خود تراشد صورت و خواند خداش
بت نباشد غیر صورتهای وهم/ کی در آید صورت خارج به فهم؟
هر که او صورت پرستی می کند/ صورت باطن پرستد بی جهت
جز هوا، نبود هوس مر نفس را/ نفس خود را می پرستد نه خدا
بت پرستی خود پرستیدن بود/ خواه نامش را صنم کن یا صمد
چون تو غیر از حق پرستی، کافری/ خواه نامش حق کنی یا دیگری
خود پرستی می کنی ابلیس وار/ یک نفس از حق تعالی شرم دار
در درون سینه بت داری همی/ بت پرستی می کنی در هر دمی
این درونهای به وهم آمیخته/ که بود اصنام ازو آویخته
کی شود پاک، از بتان شک و ریب/ کی نماید روی در انوار غیب؟
تا ترا بر طاق دل هست این صنم/ کی شوی ایزد پرست ای متّهم؟
تا ز طاق کعبه این اصنام را/ می نیندازی به نور اهتدا
تا به کتف عقل پای روح را/ ننهی از برهان و کشف ای بینوا
پس نیندازی ز طاق دل به فن/ صورت این وهم های چون وثن
کی شود در کافرستان درون/ حق پرستیدن میسّر جز فسون؟
...
«صدرالدین شیرازی»
باران سیفی
۲۴ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ای بسا نیکو رخی زیبا نقاب/ کز نکو رویی نباشد در حساب
ای بسا شکّر لبی شیرین سخن/ کر حدیث خود نشد شکّر شکن
ای بسا حلوا فروشی چون شکر/ کش ز شیرینی نه اندر دل خبر
ای بسا صورت گر چین و ختن/ بی خبر از صورت و از ساختن
ای بسا شاهنشه عادل دلی/ کش ز شاهی نیست در دل منزلی
ای بسا مه طلعتی در کاینات/ کش به خود یک ره نبوده التفات
ای بسا صاحبدلی در روز کار/ کش دمی فضل و هنر ناید بکار
جملگی از خویش غایب گشته اند/ جست و جویی را مطالب گشته اند
هیچ کس از هیچ چیز آگاه نیست/ هیچ کس را در درونی راه نیست
گر کسی یکدم بخود واصل شدی/ جمله مقصود دلش حاصل شدی
جملگی از نفس هستی ساده اند/ یک قدم در راه خود ننهاده اند
در روش هستند جویا و بسی/ دوست را گویان و ره پویان بسی
در میان خاک و خون آغشته اند/ طالب مجهول مطلق گشته اند
یک نفس کس را بخود در راه نه/ یک مسافر لایق درگاه نه
جمله سرگردان طلبکار ویند/ ز افتقار و عجز خود دم میزنند
گشته فانی از خود و باقی بدو/ ز افتقار خود شده در جست و جو
غیر این وهم جهول بی اساس/ کو زخود معبود سازد بی قیاس
هر که را نبود درون باصفا/ از نقوش وهم می سازد خدا
می تراشد تیشه وهمش صنم/ می پرستند آن صنم را دم به دم
وهم ها هستند یک سر بت تراش/ خود تراشد صورت و خواند خداش
بت نباشد غیر صورتهای وهم/ کی در آید صورت خارج به فهم؟
هر که او صورت پرستی می کند/ صورت باطن پرستد بی جهت
جز هوا، نبود هوس مر نفس را/ نفس خود را می پرستد نه خدا
بت پرستی خود پرستیدن بود/ خواه نامش را صنم کن یا صمد
چون تو غیر از حق پرستی، کافری/ خواه نامش حق کنی یا دیگری
خود پرستی می کنی ابلیس وار/ یک نفس از حق تعالی شرم دار
در درون سینه بت داری همی/ بت پرستی می کنی در هر دمی
این درونهای به وهم آمیخته/ که بود اصنام ازو آویخته
کی شود پاک، از بتان شک و ریب/ کی نماید روی در انوار غیب؟
تا ترا بر طاق دل هست این صنم/ کی شوی ایزد پرست ای متّهم؟
تا ز طاق کعبه این اصنام را/ می نیندازی به نور اهتدا
تا به کتف عقل پای روح را/ ننهی از برهان و کشف ای بینوا
پس نیندازی ز طاق دل به فن/ صورت این وهم های چون وثن
کی شود در کافرستان درون/ حق پرستیدن میسّر جز فسون؟
...
«صدرالدین شیرازی»
باران سیفی
۲۴ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر