طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

روح را یک چند در این منزل اعراف صفت- که میان بهشت عالم صفات خداوندی است و دوزخ عالم هستی- بدارند، و به شراب شهود بقایای صفات وجود از او محو می کنند. پی در احتباس روح، و غلبات شوق او به حضرت، و تصرفات واردات غیبی، انواع کرامات بر ظاهر و باطن پدید آمدن گیرد. 
اگر رونده در این مقام بدین نعمتها بازنگرد به چشم خوش آمد، از حضرت منعم بازماند، و اگر خاک متابعت در دیده جان کشد مستحق مطالعه آیات کبری گردد. این آن عتبه است که خون صد هزار صدّیق بر خاک امتحان ریخته شد و آب به آب برنیامد!
ای بسا روندگان صادق و طالبان عاشق، که در خرابات ارواح به جام کرامات مست طافح شدند، و ذوق شرب آن شراب بازیافتند، و در مستی عجب و غرور افتادند، و هرگز روی هشیاری و بیداری ندیدند! و آن کرامات را بت وقت خویش ساختند و زنّار خوش آمد آن بر بستند و روی از حق بگردانیدند، و فرا خلق آورند...
باران سیفی
۰۵ دی ۸۹ ، ۲۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از این همه بی خیالی ات، گاهی دلم اونقدر می گیره که احساس می کنم داره می ترکه. من هر روز دلتنگ ترم و تو هر روز مشغول تر، من هر شب غمگین ترم و تو هر شب فراموشکارتر، من هر لحظه عاشق ترم و تو هر لحظه بی تفاوت تر. اگه می خواستم به امید تو باشم تا حالا صد بار تو قعر نا امیدی پوسیده بودم، خدا رو شکر که خدایی دارم همه نور و امید...برو، هر جا دوست داری برو، یاد گرفتم عشقم رو رها کنم، پابند اگه شده باشی جای دوری نمی ری...می دونی، راستش اینا اصلا مهم نیست. شاید از بس ازت نا امید شدم مثه بچه ها همش دنبال یه بهونه ام که قدری از محبتم به تو کاسته بشه، که بگم منم مثه تو هیچی جز خودم برام مهم نیست، که به خودم و تو ثابت کنم می تونم بی مهر باشم، اما می شه؟ کاش می شد...
هر روز سعی می کنم در کمال آرامش به دوستام و دور بری هام برسم و مراقب باشم آهنگ زندگی تغییر نکنه و زیر خنده ها و حرفای آرامش بخش و شروشور بازی هام قایم کنم این همه دلتنگی و انتظار و نیاز به تو رو و تو چه اصراری داری به عبور... بودن و نبودنت هر دو بهونه اس، تنها چیزی که بعد از دیدن چشمهای تو بی بهونه همیشه تو وجودمه، دلتنگی و یه دنیا نور و امیده، خالص و حقیقی. دوستت دارم، هر جا که باشی...

باران سیفی
۰۵ دی ۸۹ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
صبح رفته بودم آزمایشگاه واسه آزمایش خون، خانومه با کلی مهربونی ازم پرسید: آخی بچه اولته!
من که گوشام گرفته بود گفتم ببخشید چی. گفت باردارین دیگه؟ یه جوری پرسید که یهو این سوال برام پیش اومد که یعنی یه سرماخوردگی ساده ممکنه منجر به بارداری بشه؟! غرق سوال و جواب های خودم بودم که گفتم: نمی دونم!
بعد دوباره پرسید جلوگیری می کنی؟
بعد باز این سوال برام پیش اومد که یعنی از چی باید جلوگیری کنم، و تازه چه جوری؟
همینطوری که مشغول فکر بودم باز سوالشو تکرار کرد، منم هاج و واج نیگاش می کردم، خانومه هم ماشاالله کنجکاوی در حد دانشمندا! یه بند داشت با حرفاش سوالات جدید برام ایجاد می کرد که بالاخره بعد از 5 دقیقه مغزم به زبونم فرمون! داد که افتخار بده و بگه: عزیزم من هنوز ازدواج نکردم!
یه اااااااا بلند گفت و سریع رفت. من موندم یعنی مردم چه جوری می بینن؟! چییییییییییییییییییش، والااااااااااااااااا

پی نوشت: وقتی مریضم فرآیند فکر کردن و کند شدن تصمیم گیری در ذهنم شدت بیشتری پیدا می کنه خوب، اینکه دیگه خنده نداره!
باران سیفی
۰۴ دی ۸۹ ، ۱۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
نمی تونم شرایط رو تحلیل کنم، مرز بین ریا و عمل واقعی رو نمی دونم کجاست... آیا بقیه رو ملامت می کنم تا خودم احساس خوبی داشته باشم؟! پیش کی؟! یا واقعا هدفم تحلیل وقایعه؟ الان دقیقا چه احساسی دارم نمی دونم، اما یه جوریم.
باران سیفی
۰۳ دی ۸۹ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مریضی ام هم با بقیه فرق داره! یه جور شبه آنفولانزا گرفته ام دو سه روزیه که تو اوج کارها و مشکلات و سردرگمی هام، فقط خوابم میاد و سرم همش درد می کنه. احساس پَرپَر شدن دارم!
باران سیفی
۰۲ دی ۸۹ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مریضی ام هم با بقیه فرق داره! یه جور شبه آنفولانزا گرفته ام دو سه روزیه که تو اوج کارها و مشکلات و سردرگمی هام، فقط خوابم میاد و سرم همش درد می کنه. احساس پَرپَر شدن دارم!
باران سیفی
۰۲ دی ۸۹ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دلم می خواد زل بزنم تو چشمات و ساعتها، نه، سالها آروم و بی صدا نگاهت کنم و نگاهت کنم و صدای قلبم تنها صدایی باشه که همه جا رو پر کنه. من باشم و تو باشی و سکوت و شب و ستاره ها. نگاه کردن و لبخند زدن تنها کاری که برای ابراز تشکر در مقابل بی نهایت لطفت از دستم بر میاد، در مقابل بی نهایت مهر تو، هیچ حرفی جای فریادهای دل و لبخند سکوت رو نمی گیره...دوستت دارم...

باران سیفی
۰۲ دی ۸۹ ، ۱۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 هنوز با همه دردم امید درمانست                      که آخری بود آخر شبان یلدا را...
باران سیفی
۳۰ آذر ۸۹ ، ۲۳:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کارم به جایی کشیده که پیش پیش در مورد مردم قضاوت می کنم و علیه خوردن رطبی که خودم زمانی خورده ام فتوا می دم... کارم به جایی کشیده که هر کی مخالف عقیده و مسلک خودم رو تکفیر می کنم و از رفتار دوست اونقدر متعجب می شم که انگار یادم رفته خودم ریشه تو کدوم خاک دارم... کارم به جایی کشیده که کفه های ترازوی عدل الهی رو به قدر حقارت خودم پایین می آرم و یادم می ره اگه خدا هم می خواست به خشکی و کوچیکی حد من باهام برخورد کنه الان معلوم نبود جزوه کدوم طبقه از گمراهان کنونی به زعم خودم بودم! و از این خواب شیرین آگاهی ادعایی ام! چقدر دور...
نه، اون که گفتم بهت نمی یاد، حکایت تو نیست، حکایت منه، دل پاکه توست که امید به لطف پروردگار توش موج می زنه و درست مثه همون موقع که امید بازگشت منو داشتی و ساکت و مهربانانه تحملم می کردی یه بار دیگه داره همه دردها رو به امید یه تنه تحمل می کنه و باز آرومه و توکل جای همه نگرانی ها و آیه های یاس من ها! رو به جون می خره چون چشمش بازم داره بالا رو نگاه می کنه و امید هست و نور هست و زندگی هست...
مهربانم، زندگیت رو به وسوسه های باطل ذهن های خشک و سردی چون من محدود نکن، بگذار قلبت هدایتت کنه و دستتو از دامن نور رها نکن...
دوستت دارم
باران سیفی
۲۷ آذر ۸۹ ، ۲۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... و این هر دو، ‌عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟ کعبه آنان که در مکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛ کعبه آنان قصر سبزی است که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند...

صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد.

الرحیل! الرحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این است که ما را کشکشانه به خویش می خواند. 

ماندن‌ در صف‌ اصحاب عاشورایی‌ امام‌ عشق‌ تنها با یقین‌ مطلق‌ ممکن‌ است ‌و ای‌ دل‌! تو را نیز از این‌ سنت‌ لایتغیر خلقت‌ گریزی‌ نیست‌. نپندار که‌ تنها عاشوراییان‌ را بدان‌ بلا آزموده‌اند و لاغیر، صحرای‌ بلا به‌ وسعت‌ همه تاریخ‌ است‌...
باران سیفی
۲۳ آذر ۸۹ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر