طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

چقدر دوست داشتم اینطوری بارم رو ببندم و برم. 
شاید به ناکجا، به جایی که هیچ جا نباشه شایدم باشه! اما هرجا غیر از این جا، جایی که من الان ایستادم...
فکر نکن جای آدم فقط رو نقشه جغرافیا تعریف می شه و سفر فقط تو محدوده این خاکیه گرد ممکنه، آدم گاهی دوست داره از خودش سفر کنه، از خودش بره، از دلش. چمدونش رو ببنده و بره، گاهی مقصد هدف نیست، سفر هدفه. می فهمی که چی می گم؟!...
باران سیفی
۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چقدر دوست داشتم اینطوری بارم رو ببندم و برم. 
شاید به ناکجا، به جایی که هیچ جا نباشه شایدم باشه! اما هرجا غیر از این جا، جایی که من الان ایستادم...
فکر نکن جای آدم فقط رو نقشه جغرافیا تعریف می شه و سفر فقط تو محدوده این خاکیه گرد ممکنه، آدم گاهی دوست داره از خودش سفر کنه، از خودش بره، از دلش. چمدونش رو ببنده و بره، گاهی مقصد هدف نیست، سفر هدفه. می فهمی که چی می گم؟!...
باران سیفی
۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
 آدمی می باید که آن ممیز خود را عاری از غرضها کند و یاری جوید در دین. دین یار شناسی است. اما چون عمر را با بی تمییزان گذرانید، ممیزه او ضعیف شد، نمی تواند آن یار دین را شناختن. تو این وجود را پروردی که درو تمییز نیست.تمیز آن یک صفت است نمی بینی  که دیوانه را دست و پای هست اما تمییز نیست.
تمیز آن معنی لطیف است که در توست و شب و روز در پرورش آن بی تمییز مشغول بوده ای. بهانه می کنی که آن به این قایم است آخر این نیز با آن قایم است. چون است که کلی در تیمار داشتِ اینی و او را بکلی گذاشته ای؟
بلکه این به آن قایم است و آن به این قایم نیست. آن نور ازین دریچه های چشم و گوش و غیرذلک برون می زند. اگر این دریچه ها نباشد از دریچه های دیگر سر بزند. همچنان باشد که چراغی آورده ای در پیش آفتاب که آفتاب را با این چراغ می بینم. حاشا اگر چراغ نیاوری آفتاب خود را بنماید. چه حاجت چراغ...
امید از حق نباید بریدن. امید سر راه ایمنی است. اگر در راه نمی روی، باری، سر راه را نگاه دار. مگو که «کژیها کردم». تو راستی را پیش گیر، هیچ کژی نماند. راستی همچون عصای موسی است، آن کژیها همچون سحرهاست. چون راستی بیاید همه را بخورد. اگر بدی کرده ای با خود کرده ای، جفای تو به وی کجا رسد؟
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست بنگر که در آن کوه چه افزود و چه کاست. چون راست شوی آن همه نماند. امیــــــد را، زنـــــهار مبـــــر....
باران سیفی
۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۳:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
“It is only with the heart that one can see rightly; what is essential is invisible to the eye.”
باران سیفی
۱۸ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
“It is only with the heart that one can see rightly; what is essential is invisible to the eye.”
باران سیفی
۱۸ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آقا اینقدر لطف دارن که نمی دونم چطور تلافی کنم این همـــه محبت رو!!
مرحمت کردن برای انگیزه دادن به بنده منت سرم گذاشتن، تفقد خاص کردن، جمله ای قصار فرمودن:
“اگه قبول نشی خنگی!! ” :|
باران سیفی
۱۸ اسفند ۸۹ ، ۰۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدایا ما را از شر ترحم ها و نگرانی های خسته کننده این دایه نماهای دلسوزتر از مادر! محفوظ بفرما، آمین…

پی نوشت: دیشب به مامان می گم مادر من عوض خونه داری مهارتهای اصلی زنانگی و کمی عشوه کرشمه یادم می دادی الان وضعم این نبود! می گه: آخه نیس من خیلی از این کارا بلدم. بابا بلافاصله می گه: از من بپرس!
باران سیفی
۱۷ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدایا ما را از شر ترحم ها و نگرانی های خسته کننده این دایه نماهای دلسوزتر از مادر! محفوظ بفرما، آمین…

پی نوشت: دیشب به مامان می گم مادر من عوض خونه داری مهارتهای اصلی زنانگی و کمی عشوه کرشمه یادم می دادی الان وضعم این نبود! می گه: آخه نیس من خیلی از این کارا بلدم. بابا بلافاصله می گه: از من بپرس!
باران سیفی
۱۷ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کاش می دونستم محبتت کجای وجودمه اونوقت شاید می شد با هر بدبختی شده درش بیارم و بدون اینکه آسیبی ببینه بکارمش بالای یه کوه بلند تا برای خودش راحت رشد کنه و بشه یه درخت، شاید یه سرو، بلند و رها....
حتی اگه فقط تو قلبم بود می شد دستمو کنم اون ته ته های این تیکه گوشت پرکار و بکشمش بیرون، حتی اگه فقط توی مغزم بود هم چاره داشت، نهایتش به دیوار می کوبوندمش بلکه سر عقل می اومد! 
اما، اما حیف که خیلی وقته کار از کار گذشته، من سرطان تو رو گرفته ام! مهرت به وسعت روحمه. نه همه وجود من، که حالا بخشی از عالم بی نهایت کائنات شده، شدم؟ شدی؟ شدیم؟ نبودیم؟! 
یعنی دیگه هیچ جراحی، و قرص و دوا و دیواری کاری ازش برنمی یاد! یعنی گاهی که از دستت اونقدر مستاصل می شم که دوست دارم یه جا جسم و جان و بقیه متعلقاتش رو بدم بلکه از شر تو راحت شم و کارات، می بینم ای دل غافل، کار از من و روحم گذشته... می تونی درک کنی به وسعت روح دوست داشتن یعنی چی؟ مطمئنم نمی تونی، کی قراره یاد بگیرم اینقدر توقع بیجا ازت نداشته باشم نمی دونم...
باران سیفی
۱۱ اسفند ۸۹ ، ۱۰:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
میلاد رسول الله مبارک
باران سیفی
۰۲ اسفند ۸۹ ، ۱۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر