طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۴۲ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را.. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

 «گمنام»
باران سیفی
۰۳ مهر ۸۹ ، ۲۰:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این هفته همچین که شب می رسه همش همین آهنگ رو می ذارم و مدام بهش گوش میدم  و بی اونکه اراده ای در کار باشه گوله گوله اشکهام می غلطه رو پهنای صورتم. بماند که طی این لحظات آرامش بخش چه افکاری از ذهن و قلبم عبور می کنه و چه حرفایی از دل با دل زده می شه. فقط همینو می دونم که خدا عین لطف و مهر و هنرمندی و عظمت و قدرت و وقار و آرامش و رحمته و من سخت بنده همین صفاتشم، هر چند اگر چه نه در عمل! اما به دل اقرار به بنده گی اش هست که مگه می شه خدایی رو که با چشم می بینی انکار کرد...
خلاصه، حرامی و حلالی و مباحی اش رو قراره بنویسن پای دل. دلی رو هم که از بیخ مجنونه، حرجی بهش نیست تو هیچ محکمه ای چه برسه به پای قضاوت اعدل العادلین...چقدر دوست داشتم بدونم وصلی که فراقش این همه سبکم کرده، چه شکلی می تونست باشه، که وبال می شد اگر بود یا بال، هر چند سوالم خودش عین جوابه و زبون هر پاسخی قاصر که او مهربانترین مهربانان است...
بدان که ایزد تعالی را سرّی است در دل آدمی، که اندر وی همچنان پوشیده است که آتش در آهن. و چنانکه به زخمِ سنگ بر آهن آن سرّ آتش آشکارا گردد و به صحرا افتد، همچنین سماع خوش و آواز موزون آن گوهر دل بجنباند، و در وی چیزی پیدا آورد بی آنکه آدمی را اندر آن اختیاری باشد.
و سبب آن مناسبتی است که گوهر آدمی را با عالم عِلوی که آن را عالم ارواح گویند هست. و عالم علوی عالم حسن و جمال است؛ و اصل حسن و جمال تناسب است و هر چه متناسب است نمودگاری است از جمال آن عالم. چه هر جمال و حسن و تناسب که در این عالم محسوس است، همه ثمره حسن و جمال و تناسب آن عالم است.
پس آواز خوش موزون متناسب هم شبهتی دارد از عجائب آن عالم، بدان سبب که آگاهی در دل پیدا آورد، و حرکتی و شوقی پدید آورد که باشد که آدمی خود نداند که آن چیست. و این در دل بود که آن ساده بود و از عشقی و شوقی که راه بدان برد خالی بود. اما چون خالی نبود، و به چیزی مشغول باشد، آنچه بدان مشغول بود در حرکت آید و چون آتشی که دم در وی دهند افروخته تر گردد.
و هر که را بر دل غالب آتش دوستی حق تعالی بود، سماع وی را مهم باشد، که آن آتش تیزتر بود. و هر که را در دل دوستی باطل بود، سماع زهر قاتل وی بود و بر وی حرام بود و حکم سماع از دل باید گرفت...
«امام محمد غزالی»
باران سیفی
۰۲ مهر ۸۹ ، ۲۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر