طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۵۳ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

این آدمها هم که فقط دوست دارن الکی سر خودشونو شلوغ کنن...

باران سیفی
۲۶ خرداد ۸۹ ، ۱۸:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اصلا می خوام بنویسم ببینم چی میشه من تو یه روز به جای یه یادداشت، یه حرف، یه دل نگار یا حالا هر چی، ده تا بنویسم...خوب وقتی تنهایی، کلی حرف داری، شدیدا تو فکری، کلی هم کار داری :$ اگه حرف نزنی و برا خودت آهنگ مورد علاقه ات رو نذاری گوش کنی و نیای تو فضای شخصی ات هر چی دوست داری بنویسی، چیکار باید کنی پس؟؟ فوق فوقش خیلی که تو توجیه پر حرفیای این مدتم بمونم همون جمله معروف خودمو می گم، اونم با صدای بلند، تا همه بفهمن که اصلا دوست (با سکونی عمیق روی ت) داشتم(یه سکون عمیق دیگه روی م)، درضمن هیچکی نگفته به جای ساکن، نمی شه از سکون برای اعراب گذاری استفاده کرد!
باران سیفی
۲۴ خرداد ۸۹ ، ۱۵:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اصلا می خوام بنویسم ببینم چی میشه من تو یه روز به جای یه یادداشت، یه حرف، یه دل نگار یا حالا هر چی، ده تا بنویسم...خوب وقتی تنهایی، کلی حرف داری، شدیدا تو فکری، کلی هم کار داری :$ اگه حرف نزنی و برا خودت آهنگ مورد علاقه ات رو نذاری گوش کنی و نیای تو فضای شخصی ات هر چی دوست داری بنویسی، چیکار باید کنی پس؟؟ فوق فوقش خیلی که تو توجیه پر حرفیای این مدتم بمونم همون جمله معروف خودمو می گم، اونم با صدای بلند، تا همه بفهمن که اصلا دوست (با سکونی عمیق روی ت) داشتم(یه سکون عمیق دیگه روی م)، درضمن هیچکی نگفته به جای ساکن، نمی شه از سکون برای اعراب گذاری استفاده کرد!
باران سیفی
۲۴ خرداد ۸۹ ، ۱۵:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
آدم اگه راست خودشو بگیره و بره، جای زیاد دوری نمی ره...
باران سیفی
۲۴ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
آدم اگه راست خودشو بگیره و بره، جای زیاد دوری نمی ره...
باران سیفی
۲۴ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست

فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالتست

عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیده وامق رسالتست

مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست

ای مدعی که میگذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالتست

زین در کجا رویم که ما را به خاک او
و او را به خون ما که بریزد حوالتست

گر سر قدم نمیکنمش پیش اهل دل
سر بر نمیکنم که مقام خجالتست

جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایعست
جز سر عشق هر چه بگویی بطالتست

ما را دگر معامله با هیچ کس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالتست

از هر جفات بوی وفایی همی دهد
در هر تعنتیت هزار استمالتست

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالتست
باران سیفی
۲۴ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست

فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالتست

عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیده وامق رسالتست

مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست

ای مدعی که میگذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالتست

زین در کجا رویم که ما را به خاک او
و او را به خون ما که بریزد حوالتست

گر سر قدم نمیکنمش پیش اهل دل
سر بر نمیکنم که مقام خجالتست

جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایعست
جز سر عشق هر چه بگویی بطالتست

ما را دگر معامله با هیچ کس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالتست

از هر جفات بوی وفایی همی دهد
در هر تعنتیت هزار استمالتست

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالتست
باران سیفی
۲۴ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
من بیمارم
فکر کنم دارم اسیر قصه هایی می شم که تو ذهنم می نویسم
یه نویسنده بیمار...یه خیال پرداز مونده بین خواب و بیداری
انگار دوست دارم همین طور بمونه دنیام
جایی بین خواب و بیداری
رویااا، قصه می سازم برای خودم و زندگیم، تو قصه هام می خندم، گریه می کنم، بزرگ می شم، پس می رم، ازشون لذت می برم، می ترسم، خلاصه دنیایی دارم با دنیای داستانی ام، با قصه هام...
حالا تو این فکرم، یعنی همونطور که هر وقت بخوام قصه ای رو شرو می کنم، می تونم هر وقت خواستم تمومش کنم؟
باران سیفی
۲۳ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
ببین زندگی مسکون من به یمن محبت نهفته تو در دلم، چه سرعتی به خودش گرفته...روزها سریع تر اون که بخودمون بیایم از پی هم می گذرن، نگاه کن به یادداشت های پراکنده روزانه ام، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهار شنبه، پنج شنبه، جمعه و باز شنبه ای نو، می نویسم، می نویسم و تو دوری... دوری از من، دور...زندگی چه تنده با همه کُندیش، چه زود هفته ها از پی هم می گذرن و سالها...چه زود زمان داره از دستمون می ره. می بینی عجله زمان رو، با هم بودن سریعتر از اونی که بخوایم بفمیمش می گذره، جدا شدن هم انگار سریعتر از اونی که پیش بینی بشه وقتش می رسه، صفحات دفترم چه زود پر شده از تجربه احساسات گونه گون، کارنامه عمرم چه زود داره با نمره های چشمک زن! پر میشه. شنبه عاشقیم و جمعه فارق!...یه روز مبسوطیم و یه روز مقبوض...کاش قبل از دیر شدن به این زودی...
نه، تهشو فقط یه نویسنده می تونه بنویسه، واسه جذابیت و غیر قابل پیش بینی بودن داستانهاش عاشقشم. همین قدر غر زدن و قلم فرسایی برا من بسه ;) قصه ای رو که شرو کرده فقط خودش می تونه تمومش کنه، شب بخیررر
باران سیفی
۲۳ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
ببین زندگی مسکون من به یمن محبت نهفته تو در دلم، چه سرعتی به خودش گرفته...روزها سریع تر اون که بخودمون بیایم از پی هم می گذرن، نگاه کن به یادداشت های پراکنده روزانه ام، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهار شنبه، پنج شنبه، جمعه و باز شنبه ای نو، می نویسم، می نویسم و تو دوری... دوری از من، دور...زندگی چه تنده با همه کُندیش، چه زود هفته ها از پی هم می گذرن و سالها...چه زود زمان داره از دستمون می ره. می بینی عجله زمان رو، با هم بودن سریعتر از اونی که بخوایم بفمیمش می گذره، جدا شدن هم انگار سریعتر از اونی که پیش بینی بشه وقتش می رسه، صفحات دفترم چه زود پر شده از تجربه احساسات گونه گون، کارنامه عمرم چه زود داره با نمره های چشمک زن! پر میشه. شنبه عاشقیم و جمعه فارق!...یه روز مبسوطیم و یه روز مقبوض...کاش قبل از دیر شدن به این زودی...
نه، تهشو فقط یه نویسنده می تونه بنویسه، واسه جذابیت و غیر قابل پیش بینی بودن داستانهاش عاشقشم. همین قدر غر زدن و قلم فرسایی برا من بسه ;) قصه ای رو که شرو کرده فقط خودش می تونه تمومش کنه، شب بخیررر
باران سیفی
۲۳ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر