فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن...
يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۲۶ ب.ظ
ببین زندگی مسکون من به یمن محبت نهفته تو در دلم، چه سرعتی به خودش گرفته...روزها سریع تر اون که بخودمون بیایم از پی هم می گذرن، نگاه کن به یادداشت های پراکنده روزانه ام، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهار شنبه، پنج شنبه، جمعه و باز شنبه ای نو، می نویسم، می نویسم و تو دوری... دوری از من، دور...زندگی چه تنده با همه کُندیش، چه زود هفته ها از پی هم می گذرن و سالها...چه زود زمان داره از دستمون می ره. می بینی عجله زمان رو، با هم بودن سریعتر از اونی که بخوایم بفمیمش می گذره، جدا شدن هم انگار سریعتر از اونی که پیش بینی بشه وقتش می رسه، صفحات دفترم چه زود پر شده از تجربه احساسات گونه گون، کارنامه عمرم چه زود داره با نمره های چشمک زن! پر میشه. شنبه عاشقیم و جمعه فارق!...یه روز مبسوطیم و یه روز مقبوض...کاش قبل از دیر شدن به این زودی...
نه، تهشو فقط یه نویسنده می تونه بنویسه، واسه جذابیت و غیر قابل پیش بینی بودن داستانهاش عاشقشم. همین قدر غر زدن و قلم فرسایی برا من بسه ;) قصه ای رو که شرو کرده فقط خودش می تونه تمومش کنه، شب بخیررر
نه، تهشو فقط یه نویسنده می تونه بنویسه، واسه جذابیت و غیر قابل پیش بینی بودن داستانهاش عاشقشم. همین قدر غر زدن و قلم فرسایی برا من بسه ;) قصه ای رو که شرو کرده فقط خودش می تونه تمومش کنه، شب بخیررر
۸۹/۰۳/۲۳
فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غـم لـشـکر انـگیزد کـه خون عاشـقان ریزد
مـن و ساقی بـه هـم تازیم و بـنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گـلاب اندر قدح ریزیم
نـسیم عـطرگردان را شـکر در مـجـمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
کـه دسـت افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صـبا خاک وجود ما بدان عالی جـناب انداز
بود کان شاه خوبان را نـظر بر مـنـظر اندازیم
یکی از عـقـل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را بـه پیش داور اندازیم
بـهـشـت عدن اگر خواهی بیا با ما بـه میخانـه
کـه از پای خـمـت روزی بـه حوض کوثر اندازیم
سـخـندانی و خوشـخوانی نـمیورزند در شیراز
بیا حافـظ کـه تا خود را بـه مـلـکی دیگر اندازیم