طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

تو را غیر این غذای خواب و خور غذای دیگری است که اَبِیتُ رَبِّی یُطعُمِنی وَ یُسقِینِی. درین عالم آن غذا را فراموش کرده ای و به این مشغول شده ای و شب و روز تن را می پروری. آخر این تن اسب توست و این عالم آخور اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد. او را به سر خود خواب و خوری است و تنعمی است. اما سبب آنکه حیوانی و بهیمی بر تو غالب شده است: تو بر سر اسب در آخور اسبان مانده ای و در صف شاهان و امیران عالم بقا نداری. دلت آنجاست، اما چون تن غالب است، حکم تن گرفته ای و اسیر او مانده ای.

«فیه ما فیه»
باران سیفی
۱۱ اسفند ۸۸ ، ۲۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
فقط تصورش رو بکن.
چه قدر دوست دارم یه مدت دور بشم از همه چیز، ولی مثل این که فعلا باید فقط تصور کنم...
باران سیفی
۱۰ اسفند ۸۸ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اونقدر حالم گرفته هست که دستم به نوشتن نره اما سر درد و دل داره. زن بودن، اینم یکی از ویژگی های زن بودنه. مردها نمیدونم این جور وقت ها چی کار می کنن، اصلا اگه این جور وقتهایی داشته باشن! اما زن همیشه نیازمند یه دل دیگه است برای شنیدن، برای آروم گرفتن. خوندن و نوشتن وقتی دلی پیشت نیست و دلت پیش کسی نیست بهترین راهه برای جبران! جبران!؟
 باز هم پناه می برم به شعر و شب، به تو، که به قول حافظم: «قحط جودست آبروی خود نمی باید فروخت/ باده و گل از بهای خرقه می باید خرید». میدونم اگر شیطنت نکنم میمیرم!خوب دیگه هر کی یه مرضی داره بالاخره، اما تو جدی نگیر البته اگه فهمیدی چی گفتم...

من نمی دانم
- و همین درد مرا سخت می آزارد -
که چرا انسان ، این دانا
این پیغمبر
در تکاپو هایش
- چیزی از معجزه آن سو تر -
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد ؟
که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی های پنهان است ؟
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن، به خدا 
 سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
بیگانه است
و همین درد سخت مرا می آزارد .

«فریدون مشیری»
باران سیفی
۱۰ اسفند ۸۸ ، ۱۴:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از هر چه می​رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده​ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می​روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده​ام هنوز که نزلی محقرست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می​زنم ز غمت دود مجمرست

شب​های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
باران سیفی
۰۸ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
از هر چه می​رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده​ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می​روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده​ام هنوز که نزلی محقرست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می​زنم ز غمت دود مجمرست

شب​های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
باران سیفی
۰۸ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
به همین زودی یک سال دیگه هم گذشت. خیلی زود شروع کردم؟ آخه بوی عید همه شهر رو گرفته، بوی تغییر، عطر شکوفه ها، امید، ظهور... یک سال دیگه به آخر نزدیکتر شدم، یک سال دیگه گذشت و من، کاش من، کاش...کاش به اندازه این همه ثانیه و فرصت ارزشمندی که مثل باد گذشت، کوله بارم رو بسته بودم، کاش...کاش قدر این همه فرصت رو می دونستم. یک سال دیگه داره تموم میشه و من تنها شرمنده ام. شرمنده از تو، در برابر این همه محبت، هیچ نکردم. پاسخ این همه عشق ورزی و مهر بی دریغ تو، ناشکری و گناه های من بود. یک سال گذشت اما، دریغ...انگار کوچکتر که بودم زودتر و بهتر بزرگ می شدم! هم بار گناهانم کمتر بود و هم کمتر غرق دنیام بودم. بچه تر که بودم عشق رو بهتر می شناختم و زودتر و بهتر بزرگ می شدم! کاش به اندازه تمام ثانیه های گذشته و در حال گذار، فاصله منو و تو کمتر می شد و درک و عشق من به تو بیشتر. کاش به اندازه همه وسعت زمان محدود من در برابر پاداش بی نهایت ابدی تو، گناهانم ریخته می شد و جاش رو خوبی ها و پاکی ها پر می کرد، کاش...فرصت کوتاهه و ارزش ثانیه ها بی نهایت، درست مثل بارش برف! هیچ به بارش برف دقت کردی؟ اگه به آسمون نگاه کنی دونه ها با سرعت می بارن و خیلی زود زمین رو سفید می کنن یا به همون سرعت گرمای زمین آبشون می کنه اما اگه نگاهت تو آسمون از اول فقط به یه دونه برف باشه، اونوقت منظور منو درک می کنی. دونه برف آروم آروم مسیر خودشو طی می کنه و تا برسه به زمین هزار تا چرخ می خوره و کلی طول می کشه تا کوچکی تاچیز یه دونه برف تو انبوه با عظمت برفهای در حال بارش برسه به انتها، به زمین، به خاک...

باران سیفی
۰۶ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این روزا کمتر وقت خودم رو دارم، نه، راستش می خوام کمتر به خودم توجه کنم. پر مشغله نیستم اما وقت ندارم! مستِ مست، مست می کنم تا فراموش کنم. زمان از دستم می ره، خودمو رها کردم تو دست تقدیر. تقدیر...شایدم بخوام اینطوری باشه. می خوام بی خیال شم، فراموش کنم، مست باشم. به قول اون غریبه آشنا که خوب آدما رو شناخته بود
«می نوشم برای فراموش کردن شرمندگی از میخوارگی!»
گاهی هم مثه اون مالک ستاره ها سرم رو گرم می کنم به شمردن ستاره ها تا بگم خیلی جدی هستم و کلی هم کار دارم! اما...فقط بچه ها می دونن واقعا دنبال چی می گردن
شایدم همه اینا واسه این باشه که می خوام اهلی کردن رو فراموش کنم
انگار واقعا اهلی کردن چیز فراموش شده ایه و منم باید به همه قوانین آدم بزرگا تن بدم. آخه منم دیگه بزرگ شدم و
«به راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!»

نقل قولها از شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری

باران سیفی
۰۳ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
این روزا کمتر وقت خودم رو دارم، نه، راستش می خوام کمتر به خودم توجه کنم. پر مشغله نیستم اما وقت ندارم! مستِ مست، مست می کنم تا فراموش کنم. زمان از دستم می ره، خودمو رها کردم تو دست تقدیر. تقدیر...شایدم بخوام اینطوری باشه. می خوام بی خیال شم، فراموش کنم، مست باشم. به قول اون غریبه آشنا که خوب آدما رو شناخته بود
«می نوشم برای فراموش کردن شرمندگی از میخوارگی!»
گاهی هم مثه اون مالک ستاره ها سرم رو گرم می کنم به شمردن ستاره ها تا بگم خیلی جدی هستم و کلی هم کار دارم! اما...فقط بچه ها می دونن واقعا دنبال چی می گردن
شایدم همه اینا واسه این باشه که می خوام اهلی کردن رو فراموش کنم
انگار واقعا اهلی کردن چیز فراموش شده ایه و منم باید به همه قوانین آدم بزرگا تن بدم. آخه منم دیگه بزرگ شدم و
«به راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!»

نقل قولها از شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری

باران سیفی
۰۳ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر