طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

کوچیکی ام یادم رفته بود، اونقدر غرق خودم شده بودم که داشتم همه چیزو از دست می دادم. اومدم با خودم حرف بزنم و به خودم بگم: باور کن اونقدر کوچیکی که قبل از اونکه به خودت بجنبی همه چیز تموم شد، حواستو جمع کن غافل نمونی، بیدار شو، یادت نره اصلت، یادت نره هدفت، یادت نره...
گاهی اونقدر غرق می شیم تو آرزوها و افکارمون که غافل می مونیم از همه چی. غافل... 
یادت باشه حبِّ همه چیز از بین رفتنیِ جز خودش، یادت باشه دنیا کوتاهتر و حقیرتر از اونیه که فریبشو بخوری و بتونی بهش اعتماد کنی. یادت باشه کوچیکی، خیلی کوچیک، اما باید بار سنگینی رو به سلامت ببری از این گذرگاه پر خطر، یادت باشه، همین.
باران سیفی
۰۱ تیر ۸۹ ، ۱۸:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
والدُّنیا دارٌ مُنِیَ لَها الفَناءُ، و لِـأَهلِهَا مِنهَا الجَلَاءُ، وَ هِیَ حُلوَةٌ خَضرَاءُ، وَ قَد عَجِلَت لِلطَّالِبِ، وَ التَبَسَت بِقَلبِ النَّاظِرِ
فَارتَحِلوا مِنهَا بِأَحسَنِ مَا بِحَضرَتِکُم مِنَ الزَّادِ، و لَا تَسأَلُوا فِیهَا فَوقَ الکَفَافِ وَ لا تَطلُبُوا مِنهَا بِأَحُسَنِ مَا بِحَضرَتِکُم مِنَ الزَّادِ، وَ لا تَسألُوا فِیهَا فَوقَ الکَفافِ وَ لا تَطلُبُوا مِنهَا أَکثَرَ مِنَ البَلَاغِ.

«خطبه 45 نهج البلاغه»
باران سیفی
۰۱ تیر ۸۹ ، ۱۸:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
والدُّنیا دارٌ مُنِیَ لَها الفَناءُ، و لِـأَهلِهَا مِنهَا الجَلَاءُ، وَ هِیَ حُلوَةٌ خَضرَاءُ، وَ قَد عَجِلَت لِلطَّالِبِ، وَ التَبَسَت بِقَلبِ النَّاظِرِ
فَارتَحِلوا مِنهَا بِأَحسَنِ مَا بِحَضرَتِکُم مِنَ الزَّادِ، و لَا تَسأَلُوا فِیهَا فَوقَ الکَفَافِ وَ لا تَطلُبُوا مِنهَا بِأَحُسَنِ مَا بِحَضرَتِکُم مِنَ الزَّادِ، وَ لا تَسألُوا فِیهَا فَوقَ الکَفافِ وَ لا تَطلُبُوا مِنهَا أَکثَرَ مِنَ البَلَاغِ.

«خطبه 45 نهج البلاغه»
باران سیفی
۰۱ تیر ۸۹ ، ۱۸:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یعنی فکرشو کن، روز اول تیر ماه بارون بباره. من عاشق بارونم...
باران سیفی
۳۱ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یعنی فکرشو کن، روز اول تیر ماه بارون بباره. من عاشق بارونم...
باران سیفی
۳۱ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چرا دروغ؟
عاشق زن بودن ام هستم. عاشق این همه انتظار و درد، عاشق این همه دوست داشتن، این همه نیاز، این همه مهر بی دریغ، این همه رویا، آرزو، این همه یاد تو، این همه یاد تو...و دوست دارم فریاد بزنم من یک زن ام. گیر نده، حالا دختر، چه فرقی داره، مهم نفسشه ;)
آره داشتم می گفتم، با همه دردی که داره، باز عاشق زن بودن ام هستم، عاشق خدایی که منو در این کالبد آفرید. حالا دیگه مطمئنم برای چی آفریده شدم، برای دوست داشتن تو، برای مهرورزی، برای نثار کردن بی دریغ هر چه محبت و آرامش به وجود دیگران، برای زن بودن، برای مادر بودن. هر چند هنوز نه زن هستم و نه مادر، شاید هرگز هم نباشم، مهم این ها نیست، مهم این همه ویژگی و توانایی خارق العاده است که در وجودم به ودیعه نهاده شده و از داشتن همه اونها لذت می برم. حالا بودن یا نبودن، فعلا مسئله این نیست!
حکایتِ همون دونه اس، دونه از اول می دونه که برای چی خلق شده، دونه مسیر زندگیشو حفظه، لازمه نیست کسی یادش بده، دونه دونه است، برای جَوونه زدن آفریده شده، برای رویش، اگه هرگز هم شرایطش فراهم نشه چیزی از داشته ها و استعدادهاش کم نمی شه، شاید فقط سختی و درد کمتری بکشه؟ نه؟...
می بینی، برای یه زن زندگی سراسر درده، درد انتظار، درد دوری، درد صبر، درد دوست داشتن، درد رهایی،  درد فراموشی، و من همه این دردها رو دوست دارم و باید اعتراف کنم که آره زن بودن ام رو دوست دارم، حالا بودن یا نبودن، گفتم که فعلا مسئله این نیست;)
باران سیفی
۳۰ خرداد ۸۹ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
روزگاریسـت کـه ما را نـگران می‌داری
مخـلـصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشـه چشـم رضایی به منت باز نشد
این چـنین عزت صاحب نـظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نـگار
دسـت در خون دل پرهـنران می‌داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
هـمـه را نعره زنان جامه دران می‌داری

ای کـه در دلق ملمع طلبی نقد حـضور
چشـم سری عجب از بی‌خبران می‌داری

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسـتـه گران می‌داری

گوهر جام جم از کان جـهانی دگر اسـت
تو تـمـنا ز گـل کوزه گران می‌داری

پدر تـجربـه ای دل تویی آخر ز چـه روی
طـمـع مـهر و وفا زین پسران می‌داری

کیسـه سیم و زرت پاک بـباید پرداخـت
این طمـع‌ها که تو از سیمـبران می‌داری

گر چـه رندی و خرابی گنه ماسـت ولی
عاشـقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

مـگذران روز سلامـت به ملامت حافـظ
چـه توقـع ز جـهان گذران می‌داری

باران سیفی
۲۹ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روزگاریسـت کـه ما را نـگران می‌داری
مخـلـصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشـه چشـم رضایی به منت باز نشد
این چـنین عزت صاحب نـظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نـگار
دسـت در خون دل پرهـنران می‌داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
هـمـه را نعره زنان جامه دران می‌داری

ای کـه در دلق ملمع طلبی نقد حـضور
چشـم سری عجب از بی‌خبران می‌داری

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسـتـه گران می‌داری

گوهر جام جم از کان جـهانی دگر اسـت
تو تـمـنا ز گـل کوزه گران می‌داری

پدر تـجربـه ای دل تویی آخر ز چـه روی
طـمـع مـهر و وفا زین پسران می‌داری

کیسـه سیم و زرت پاک بـباید پرداخـت
این طمـع‌ها که تو از سیمـبران می‌داری

گر چـه رندی و خرابی گنه ماسـت ولی
عاشـقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

مـگذران روز سلامـت به ملامت حافـظ
چـه توقـع ز جـهان گذران می‌داری

باران سیفی
۲۹ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گر مذهب مردمان عاقل داری
یک دوست بسنده کن که یک دل داری ;)

کلیله و دمنه
باران سیفی
۲۸ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
الهی فَضلُکَ آنَسَنی و اِحسانُکَ دَلَّنی، فَأسئَلُکَ بکَ و بمُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آله أن لا تَرُدَّنی خائِبا...
باران سیفی
۲۷ خرداد ۸۹ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر