طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

وَ قَالَ [علیه السلام] لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ ذَلِکَ الْقَلْبُ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ .
درود خدا بر او ، فرمود: به رگ هاى درونى انسان پاره گوشتى آویخته که شگرف ترین اعضاى درونى اوست ، و آن قلب است ، که چیزهایى از حکمت ، و چیزهایى متفاوت با آن ، در او وجود دارد.
پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند ، و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن چیره شود ، تأسف خوردن آن را از پاى در آورد ، اگر خشمناک شود کینه توزى آن فزونى یابد و آرام نگیرد ، اگر به خشنودى دست یابد ، خویشتن دارى را از یاد برد، و اگر ترس آن را فراگیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد.
و اگر به گشایشى برسد ، دچار غفلت زدگى شود ، و اگر مالى به دست آورد ، بى نیازى آن را به سرکشى کشاند ، و اگر مصیبت ناگوارى به آن رسد ، بى صبرى رسوایش کند ، و اگر به تهیدستى مبتلا گردد ، بلاها او را مشغول سازد ، و اگر گرسنگى بى تابش کند ، ناتوانى آن را از پاى در آورد ، و اگر زیادى سیر شود ، سیرى آن را زیان رساند ، پس هر گونه کُندروى براى آن زیانبار ، و هرگونه تُندروى براى آن فساد آفرین است.

حکمت 108، نهج البلاغه
باران سیفی
۲۷ مهر ۸۹ ، ۲۲:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی می بینی ساکتم، یعنی دارم عمیقا به یه چیزی فکر می کنم...
باران سیفی
۲۵ مهر ۸۹ ، ۲۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
جز آستان توام در جهان پناهی نیست...
باران سیفی
۲۳ مهر ۸۹ ، ۱۶:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی فکرشو می کنم که چی بودم و چی شد، از چه دریاها و امواج سهمناک و طوفان هایی گذشتم و چه سختی هایی رو پشت سر گذاشتم فقط چون تو تمام این مدت تو آغوش پر مهرت تو بودم، وقتی می بینم تو تمام اون مدت که هیچ، تو تمام این مدت! هم لایق هیچ کدوم از محبت ها و مراقبت ها و نعماتت، نه بودم و نه هستم، همین کافیه تا دلم قرص شه به آینده مبهمی که می دونم بازم اگه قرار شه به امید و تلاش و لیاقت خودم انتظارش رو بکشم ول معطل هم نیستم!
گناهان و بدی هام رو به ساده و صادقانه معترف عشقت شدن می بخشی و باز منو تو آغوشت جای می دی؟
نوشتن از تو چه سخته و دست من کوتاه که «خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش کی نویسم، چون تو درین محلّه ها می گردی؟ قلم بشکست و کاغذ بدرید.»
تویی که تا اینجا آوردی مگه میشه وسط راه رهام کنی؟! نعوذبالله.
فراغم کن از فراق مهربانترین مهربانان...
باران سیفی
۲۲ مهر ۸۹ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
فکر کنم اگه با مهر تو حتی به زندگی با کس دیگه ای فکر هم کنم، گناه کردم. اما نمی تونم به بقیه بگم من عاشق یه رویام.
عزیزترینم، از بین گزینه های بالفعل انتخاب انجام می شه نه بالقوه. لطفا بیا و قبل از اونکه دیر شه، بالفعل شو!...
باران سیفی
۲۲ مهر ۸۹ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۲۰ مهر ۸۹ ، ۲۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۲۰ مهر ۸۹ ، ۲۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یه جوری شده که بس کارام زیاده، هیچ کاری نمی کنم :-| 
همه وقتم به ترس از کارای مونده و فرار از این ترس می گذره،
حالم محشره، هر چی بیشتر می گذره به عمق دیوانگی ام نسبت به تو بیشتر پی می برم،
بعد تو این وضعیت فقط وزوز بعضی ها رو کم داشتم که به حول و قوه الهی جنسم جور شده این چند روزه و همگی دست به دست هم دادن تا پیشونی بلند حاکی از بخت خفته ام! جوش بزنه و پرخوری عصبی ام عود کنه. البته همه اینا فدای سرت، تن تو سلامت، اعصاب من قابل نداره، شما جون بخواه.
اصلا بیا به قول دوست جونی اینطور ببینیم که هیچی نیست و من مرض مشکل سازی دارم، منفی نگر شدم و اساسا هیچ موضوع نگران کننده ای وجود ندارد. گور پدر مشکلات، ایضا منابع صدور نیروهای منفی و آزار دهنده اثرگذار بر اعصاب من... پس زندگی رو عشقه :-\ حالا بیا با هم بخونیم:من چقدر خوشبختم همه چی آرومه
باران سیفی
۱۸ مهر ۸۹ ، ۱۶:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یه جوری شده که بس کارام زیاده، هیچ کاری نمی کنم :-| 
همه وقتم به ترس از کارای مونده و فرار از این ترس می گذره،
حالم محشره، هر چی بیشتر می گذره به عمق دیوانگی ام نسبت به تو بیشتر پی می برم،
بعد تو این وضعیت فقط وزوز بعضی ها رو کم داشتم که به حول و قوه الهی جنسم جور شده این چند روزه و همگی دست به دست هم دادن تا پیشونی بلند حاکی از بخت خفته ام! جوش بزنه و پرخوری عصبی ام عود کنه. البته همه اینا فدای سرت، تن تو سلامت، اعصاب من قابل نداره، شما جون بخواه.
اصلا بیا به قول دوست جونی اینطور ببینیم که هیچی نیست و من مرض مشکل سازی دارم، منفی نگر شدم و اساسا هیچ موضوع نگران کننده ای وجود ندارد. گور پدر مشکلات، ایضا منابع صدور نیروهای منفی و آزار دهنده اثرگذار بر اعصاب من... پس زندگی رو عشقه :-\ حالا بیا با هم بخونیم:من چقدر خوشبختم همه چی آرومه
باران سیفی
۱۸ مهر ۸۹ ، ۱۶:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک 
ز عشق بی​نشان آمد نشان بی​نشان اینک

ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
که آمد این دو رنگ خوش از آن بی​رنگ جان اینک 

فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ می​بخشد 
که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک 

چو اصل رنگ بی​رنگست و اصل نقش بی​نقشست
چو اصل حرف بی​حرفست چو اصل نقد کان اینک 

تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو 
ولی تو توی بر تویی ز رشک این و آن اینک 

تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد 
دهان خاموش و جان نالان ز عشق بی​امان اینک 

سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست 
جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک 

ز ذوقش گر ببالیدی چرا از هجر نالیدی 
تو منکر می​شوی لیکن هزاران ترجمان اینک

اگر نه صید یاری تو بگو چون بی​قراری تو
چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک

اشارت می​کند جانم که خامش که مرنجانم
خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک
باران سیفی
۱۷ مهر ۸۹ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر