طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

عید قربان مباررررررررررک
باران سیفی
۲۵ آبان ۸۹ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
عید قربان مباررررررررررک
باران سیفی
۲۵ آبان ۸۹ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدایا چنانم ترسان خودت کن که گویا مى بینمت و به پرهیزکارى از خویش خوشبختم گردان و به واسطه نافرمانیت بدبختم مکن و در سـرنـوشـت خود خیر برایم مقدر کن و مقدراتت را برایم مبارک گردان تا چنان نباشم که تعجیل آنچه را تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخیر آنچه را تو پیش انداخته اى 
خدایا قرار ده بى نیازى در نفس من و یقین در دلم و اخلاص در کردارم و روشنى در دیده ام و بینایى در دیـنـم ذخیره ام در سختى اى رفیق و همدمم در تنهایى اى فریادرس من در گرفتارى 
اى ولى من در نعمتم اى معبود من و معبود پدرانم ابراهیم و اسمعیل و (معبود) اسحاق و یعقوب و پروردگار جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل و اسـرافـیـل و پـروردگـار مـحـمـد خـاتـم پـیـمـبـران و آل بـرگـزیـده اش و فـروفـرسـتـنـده تـورات و انـجـیـل و زبـور و قـرآن و نازل کننده کهیعص و طه و یس
تویى پناه من هنگامى که درمانده ام کنند راهها با همه وسعتى که دارند و زمین بر من تنگ گیرد با همه پهناوریش و اگر نبود رحمت تو بـطور حتم من هلاک شده بودم و تویى نادیده گیر لغزشم و اگر پرده پوشى تو نبود مسلما مـن از رسـواشـدگـان بودم  اى که مخصوص کرده خود را به بلندى و برترى و مى دانی حرکت چشمها و آنچه را سینه ها پنهان کنند و حوادثى که در کمون زمانها و روزگارها است
من اى معبودم کسى هستم که به گناهانم اعتراف دارم پس آنها را بیامرز و این منم که بد کردم این منم که خطا کردم این منم که به بدى همت گماشتم این منم که نادانى کردم این منم که غفلت ورزیدم این منم که فراموش کردم این منم که به غیراعتماد کردم  این منم کـه بـه کـاربـد تـعمّد کردم این منم که وعده دادم واین منم که خلف وعده کردم این منم که پیمان شکنى کردم این منم که به بدى اقرارکردم ایـن مـنـم کـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـیـش خـود اعـتراف دارم و با گناهانم بسویت بازگشته ام پس آنها را بیامرز اى کـه زیـانش نرساند گناهان بندگان و از اطاعت ایشان بى نیازى
«بخشی از دعای عرفه»
باران سیفی
۲۵ آبان ۸۹ ، ۱۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدایا چنانم ترسان خودت کن که گویا مى بینمت و به پرهیزکارى از خویش خوشبختم گردان و به واسطه نافرمانیت بدبختم مکن و در سـرنـوشـت خود خیر برایم مقدر کن و مقدراتت را برایم مبارک گردان تا چنان نباشم که تعجیل آنچه را تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخیر آنچه را تو پیش انداخته اى 
خدایا قرار ده بى نیازى در نفس من و یقین در دلم و اخلاص در کردارم و روشنى در دیده ام و بینایى در دیـنـم ذخیره ام در سختى اى رفیق و همدمم در تنهایى اى فریادرس من در گرفتارى 
اى ولى من در نعمتم اى معبود من و معبود پدرانم ابراهیم و اسمعیل و (معبود) اسحاق و یعقوب و پروردگار جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل و اسـرافـیـل و پـروردگـار مـحـمـد خـاتـم پـیـمـبـران و آل بـرگـزیـده اش و فـروفـرسـتـنـده تـورات و انـجـیـل و زبـور و قـرآن و نازل کننده کهیعص و طه و یس
تویى پناه من هنگامى که درمانده ام کنند راهها با همه وسعتى که دارند و زمین بر من تنگ گیرد با همه پهناوریش و اگر نبود رحمت تو بـطور حتم من هلاک شده بودم و تویى نادیده گیر لغزشم و اگر پرده پوشى تو نبود مسلما مـن از رسـواشـدگـان بودم  اى که مخصوص کرده خود را به بلندى و برترى و مى دانی حرکت چشمها و آنچه را سینه ها پنهان کنند و حوادثى که در کمون زمانها و روزگارها است
من اى معبودم کسى هستم که به گناهانم اعتراف دارم پس آنها را بیامرز و این منم که بد کردم این منم که خطا کردم این منم که به بدى همت گماشتم این منم که نادانى کردم این منم که غفلت ورزیدم این منم که فراموش کردم این منم که به غیراعتماد کردم  این منم کـه بـه کـاربـد تـعمّد کردم این منم که وعده دادم واین منم که خلف وعده کردم این منم که پیمان شکنى کردم این منم که به بدى اقرارکردم ایـن مـنـم کـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـیـش خـود اعـتراف دارم و با گناهانم بسویت بازگشته ام پس آنها را بیامرز اى کـه زیـانش نرساند گناهان بندگان و از اطاعت ایشان بى نیازى
«بخشی از دعای عرفه»
باران سیفی
۲۵ آبان ۸۹ ، ۱۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
....
باران سیفی
۲۵ آبان ۸۹ ، ۱۰:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۲۳ آبان ۸۹ ، ۱۴:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وَقَدْ مَکَرُواْ مَکْرَهُمْ وَعِندَ اللّهِ مَکْرُهُمْ وَإِن کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ ﴿۴۶﴾
فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ﴿۴۷﴾
«سوره ابراهیم»
باران سیفی
۲۱ آبان ۸۹ ، ۱۰:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این روزا دور دور شرمندگیه، آخ که خدا عجیــــــــــــــــب آدمو شرمنده خودش می کنه و صد آه که کو گوش شنوا و دیده عبرت بین و وجدان آگاه و بر فرض محال که همه اینا باشه، کو یه جو غیرت! منم و کلی آرزوهای محال که اصلا تو ظرفم جا نمی شن...بچه که بودم هر وقت خیلی دلم می گرفت و به بن بست می خوردم یه گوشه پیدا می کردم و تو رویاهام چراغ جادو رو میدیم و سعی می کردم آرزوهام رو با توجه به محدودیت سه تا آرزویی که چراغ می تونست برآورده کنه اولویت بندی کنم، اخ اینقدر سخت بود برای یکی از اون یکی گذشتن و فداکاری یه نیاز واسه اون یکی... خلاصه اونقدر غرق این کار می شدم که غمم یادم میرفت و خورشید گرم امید دوباره تو وجودم طلوع می کرد. بزرگتر که شدم ارباب غول چراغ جادو رو پیدا کردم و وه که رسیدن به منبع ناتمامی که آرزوها رو برآورده می کنه چه شادی و امید بی پایانیه برای زندگی...حالا خدایی دارم که خیالم راحته با اینکه ظرفم کوچیکه، حدم حقیره و دستانم خالی، با اینکه روم سیاهه و صدام لرزان و وسعم ناچیز، اما امیدم به درگاهش بی پایان و باورم به مهر و حکمتش تموم نشدنی. حالا همیشه انگار چراغ جادو تو دستمه و فقط کافیه هر وقت لازمش داشتم دستی به قاب طلایی اش دور قلبم بکشم و گرد و خاکاش رو بتکونم و از ته دل صداش کنم و چشامو ببندم که رحمتش عامه و فضلش همه گیر حتی برای روسیاهی چون من....
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۲۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
این روزا دور دور شرمندگیه، آخ که خدا عجیــــــــــــــــب آدمو شرمنده خودش می کنه و صد آه که کو گوش شنوا و دیده عبرت بین و وجدان آگاه و بر فرض محال که همه اینا باشه، کو یه جو غیرت! منم و کلی آرزوهای محال که اصلا تو ظرفم جا نمی شن...بچه که بودم هر وقت خیلی دلم می گرفت و به بن بست می خوردم یه گوشه پیدا می کردم و تو رویاهام چراغ جادو رو میدیم و سعی می کردم آرزوهام رو با توجه به محدودیت سه تا آرزویی که چراغ می تونست برآورده کنه اولویت بندی کنم، اخ اینقدر سخت بود برای یکی از اون یکی گذشتن و فداکاری یه نیاز واسه اون یکی... خلاصه اونقدر غرق این کار می شدم که غمم یادم میرفت و خورشید گرم امید دوباره تو وجودم طلوع می کرد. بزرگتر که شدم ارباب غول چراغ جادو رو پیدا کردم و وه که رسیدن به منبع ناتمامی که آرزوها رو برآورده می کنه چه شادی و امید بی پایانیه برای زندگی...حالا خدایی دارم که خیالم راحته با اینکه ظرفم کوچیکه، حدم حقیره و دستانم خالی، با اینکه روم سیاهه و صدام لرزان و وسعم ناچیز، اما امیدم به درگاهش بی پایان و باورم به مهر و حکمتش تموم نشدنی. حالا همیشه انگار چراغ جادو تو دستمه و فقط کافیه هر وقت لازمش داشتم دستی به قاب طلایی اش دور قلبم بکشم و گرد و خاکاش رو بتکونم و از ته دل صداش کنم و چشامو ببندم که رحمتش عامه و فضلش همه گیر حتی برای روسیاهی چون من....
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۲۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
 هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش

خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش

شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش

گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می​بینم و دریا نه پدیدست کرانش

عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر