هر کسی از ظن خود شد یار من...
دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۱۳ ب.ظ
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه
تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه
دست کردم تو تنگ و درش آوردم
شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو
اینقده بالا و پایین پرید که خسته شد و خوابید.
دیدم بهتره تا خوابه بندازمش تو آب
ولی الان چند روزه بیدار نشده. شایدم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب....
این داستان رفتار بعضی از آدمهایی است که کنارمون هستند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رو نمیفهمند و فقط تو دنیای خودشون دارن بهترین رفتار رو با ما می کنن...
۹۲/۰۲/۰۹