تا به کی از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد، کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم
دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ
یعنی هی ببینی با دستهای مهربان و آغوش گرمش روزی هزار بار از مرگ نجاتت می ده و باز همون نمک نشناسی باشی که بودی...
پی نوشت: امروز یه بار دیگه مرگ به فاصله هزارم ثانیه ازم گذشت و به تصادمی ختم شد تصادف وحشتناکی و باز من موندم و شرمندگی و همون کوله بار خالی و روی سیاه و سرمای زمستان و حکایت ذغال...
۹۰/۱۱/۱۷