به می پرستی از آن نقش خود زدم برآب، که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
جمعه, ۱ بهمن ۱۳۸۹، ۱۱:۲۰ ق.ظ
گفت نشانه های خود در عالم و در نفوس با ایشان نماییم تا حقیقت حق ایشان را پیدا شود. و در جمله، هیچ چیز به تو نزدیکتر از تو نیست: چون خود را نشناسی، دیگری را چون شناسی؟ و همانا گویی: «من خویشتن شناسم» و غلط می کنی، که چنین شناختن کلید معرفت حق را نشاید که ستوران از خویشتن همین شناسند که تو از خویشتن: این سر و روی و دست و پای و گوشت و پوست ظاهر بیش نشناسی...
و از باطن خود این قدر شناسی که چون گرسنه باشی نان خوری و چون خشمت آید در کسی افتی و چون شهوت غلبت کند قصد نکاح کنی؛ و همه ستوران اندر این با تو برابرند. پس تو را حقیقت خود طلب باید کرد تا خود تو چه چیزی و از کجا آمدی و کجا خواهی رفت و اندر این منزلگاه به چکار آمده ای و تو را از بهر چه آورده اند و سعادت تو چیست و در چیست، و شقاوت تو چیست و در چیست...
و این صفات که در باطن تو جمع کرده اند، بعضی صفات ستوران و بعضی صفات ددگان و بعضی صفات دیوان و بعضی صفات فرشتگان است، تو از این جمله کدامی و کدام است که آن حقیقت گوهر توست و دیگران غریب و عاریت اند؟ که چون این ندانی سعادت خود طلب نتوانی کرد...
«امام محمد غزالی»
۸۹/۱۱/۰۱
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم
باران عزیزن ممنوم از دلگرمیت.حالت بهتر شد خانومی؟این روزها خبلی سرم شلوغ بود ببخش منو