تعبیر
دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۵۹ ب.ظ
کاش خواب دیشبم بیداری بود و بیداری امروزم خواب...هر چند، راضیم بخدا درد خواب دیشب و بیداری امروز هر رو دو به جون بخرم تا به تو گزندی نرسه...
زودتر از اونی که فکر می کردم تعبیر شد، و درد مبهم قلب جسمم تعبیر شد به زخم آشکار دل روحم...
هیچ وقت اینجور وقتا نخواستم کسی دیگه ای رو جز خودم مقصر بدونم، الان هم.
قطعا دیگری هم مقصر نیست. احساس گمراهی رو دارم که تمام عمر راه اشتباهی رو می رفته و الان که با این واقعیت روبرو شده نمی تونه باورش کنه. جراتش رو ندارم. بر فرض که باور کردم، برای ادمی که تمام عمر فکر می کرده راهش درسترینه و قطعا راه به جایی داره، برای زندانی که همه عمرش رو گذاشته پای کندن نقب به آزادی، به نور، و حالا تمام امیدش به دیوار سنگی غیر قابل عبوری خورده، چه نسخه ای داری؟ نه راهی برای جلوتر رفتن هست، و نه جراتی برای بازگشتن. جراتش هم باشه راه بازگشت رو گم کردم دیگه...
دیگه فرصتی برای تلف کردن ندارم، یا باید بمونم و باز تو تاریکی های زمین بیراهه دیگه ای ایجاد کنم با وهم رهایی تا سرگرم بشم و مجبور به روبرو شدن با واقعیت نشم، یا شجاعانه برگردم و پای اشتباهم بمونم و سختی یادگیری و زندگی دیگر گون رو به جون بخرم. فکر کنم راه دوم درستر باشه...
۸۹/۰۶/۲۹
تا بـه فـتوی خرد حرص بـه زندان کردم
مـن بـه سرمـنزل عنـقا نه به خود بردم راه
قـطـع این مرحـلـه با مرغ سـلیمان کردم
سایهای بر دل ریشـم فکـن ای گـنـج روان
کـه مـن این خانه بـه سودای تو ویران کردم
توبـه کردم کـه نبوسـم لب ساقی و کـنون
میگزم لـب کـه چرا گوش بـه نادان کردم
در خـلاف آمد عادت بطـلـب کام کـه مـن
کـسـب جـمـعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آن چـه سـلـطان ازل گفـت بکـن آن کردم
دارم از لـطـف ازل جـنـت فردوس طـمـع
گر چـه دربانی میخانـه فراوان کردم
این کـه پیرانـه سرم صحبت یوسف بنواخـت
اجر صـبریسـت کـه در کلـبـه احزان کردم
صـبـح خیزی و سلامـت طلبی چون حافـظ
هر چـه کردم هـمـه از دولـت قرآن کردم
گر بـه دیوان غزل صدرنشینـم چـه عـجـب
سالها بـندگی صاحـب دیوان کردم