طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

رحمت

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۸۹، ۰۷:۱۲ ب.ظ
چه ربطی داره دل من با آسمون نمی دونم. فقط می دونم وقتی بارون می باره دلم سبک می شه، انگار ابر غم و تردیدهای من هم بارون می شه و قطره قطره می ریزه رو زمین، هوای دلم از دم و گرفتگی در میاد و یه رنگین کمون ناز می شینه تو سینه کش آسمونش. می دونی، بوی بارون دیوونه ام می کنه...

۸۹/۰۶/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران سیفی

نظرات  (۳)

باز باران

با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه



من به پشت شیشه تنها

ایستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.



شاد و خرم

یک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند این سو و آن سو



می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی



یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان:

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده



آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من

روز روشن



بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زیبا پرنده

برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی



سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشیده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا



رودخانه

با دوصد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان



چشمه ها چون شیشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سبز و زرد و آبی








با دوپای کودکانه

می پریدم همچو آهو

می دویدم از سر جو

دور می گشتم زخانه



می پراندم سنگ ریزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله



می کشانیدم به پایین

شاخه های بیدمشکی

دست من می گشت رنگین

از تمشک سرخ و وحشی

می شنیدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی



هرچه می دیدم در آنجا

بود دلکش ، بود زیبا

شاد بودم

می سرودم :



" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !



روز ! ای روز دلارا !

گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره

آسمان گردیده تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ، ریخت باران

جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا



برق چون شمشیر بران

پاره می کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می زد ابرها را



روی برکه مرغ آبی

از میانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره


گیسوی سیمین مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پریشان



سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا



بس دلارا بود جنگل

به ! چه زیبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران

وه! چه زیبا بود باران

می شنیدم اندر این گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی



" بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -

هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "
من اسیر همین کاراتم، یه پُست 4 خطی رو 400 خط! براش کامنت گذاشتی :)
خب دیگه نوبتی هم که باشه بالاخره نوبته منم می رسه دیگه همش که نمی شه شما سخنرانی کنی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی