شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۸۹، ۱۱:۲۵ ق.ظ
فکر کن اگه آدم می تونست هر وقت دلش از خودش گرفت، راحت و سبکبار عقل و دل و مابقی متعلقاتش رو حراج کنه و بره دنبال یه بهترش بگرده چی می شد؟!...البته این روزا خیلی ها توانایی انجام این عمل محیرالعقول رو دارن ها؛ اما فکر نمی کنم من بتونم یکی از اون خیلی ها بشم!...
۸۹/۰۴/۲۶
۰
۰
باران سیفی
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
قشنگی اش ابنه که آدم شروع کنه به جراحی ، از چیزایی که داره استفاده کنه و جاهای معیوبش رو اصلاح کنه
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد