همه آروزهای قشنگم مال تو، فقط اعتمادم رو بهم برگردون...
پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۸۹، ۰۷:۱۱ ب.ظ
مثه همه قصه های دنیا، یه روز از همون روزایی که یکی بود و یکی نبود، قصه من هم شروع شد. نمی دونم شایدم اصلا از اول قصه نبود؛ بود یا نبود، مهم اینه که یه روزی یه چیزی شروع شد که قبلش نبود. و درست مثل شروع همه قصه های دنیا، یه روزی یکی بود یکی نبود...تو بودی و من بودم و نور محبت او بود. اعتماد بود و باور، ساده گی بود و امید. دوست داشتم هیچ وقت اشتباه نکنم، اشتباه نکنی، اشتباه نکنیم حتی اگه زمین و زمان خواست به حکم طبیعتش مجبورمون کنه. اما...
رفتارت غلط شد و من غافل. بیخودِ خودم و غافل از حرمت نور او، غلط کردم و رفتارم اشتباه شد. اعتماد رفت و امید رفت و دلخوری جای همه چیز رو پر کرد تو دلم. حالا معترفم به اشتباهم و مقرم به کوتاهی ام. نه تو، نه او، نه هیچ کس دیگه، من، غلط بودم و همه چیز سرجاش بود و هست، مثل همیشه. بجای اعتراض به سختی دنیا، تلخی آدمها و پایان غصه دار قصه ها، باید یاد بگیرم تربیت کردن دل خودم ارحج تر از انتظارهای بیجا در مورد دیگرانه. باید بزرگ شم و سخت، باید یاد بگیرم خالق تنها معتمد بی تردیدِ هستیه و مسئولیت نور و مهر جدی.
قول دادم به خودم بی بهونه بپذیرم که اشتباه از من بود، که خودم رو اصلاح کنم و بی هیچ گله ای به رسمِ رسمِ زندگی تن بدم به تصمیم اولی...هر چند، بهرحال سخته به ته قصه های تلخ رسیدن. شاید اگر طور دیگه ای رفتار می کردم و می کردی، هنوز هم اعتماد و امید بود. اما، شاید ها و ایکاش ها هیچ وقت سبز نمی شن، کلمات و حضور، حرمت دارن و داستان کلمه به کلمه با همین حضورها پا می گیره، بجای غصه ته قصه رو خوردن باید قدر قلم به دست بودن رو دونست که فردا باز یه طلوع دیگه هست و یکی هست و یکی نیست و تو هستی و من نیستم...
قول دادم به خودم بی بهونه بپذیرم که اشتباه از من بود، که خودم رو اصلاح کنم و بی هیچ گله ای به رسمِ رسمِ زندگی تن بدم به تصمیم اولی...هر چند، بهرحال سخته به ته قصه های تلخ رسیدن. شاید اگر طور دیگه ای رفتار می کردم و می کردی، هنوز هم اعتماد و امید بود. اما، شاید ها و ایکاش ها هیچ وقت سبز نمی شن، کلمات و حضور، حرمت دارن و داستان کلمه به کلمه با همین حضورها پا می گیره، بجای غصه ته قصه رو خوردن باید قدر قلم به دست بودن رو دونست که فردا باز یه طلوع دیگه هست و یکی هست و یکی نیست و تو هستی و من نیستم...
۸۹/۰۴/۲۴