فغان که در طلب گنج نامه مقصود، شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۸۹، ۰۷:۲۶ ب.ظ
وانگه در ظلمت نفس اماره به چشم حقارت منگر، همچو ملایکه که چون اسم خلیفه شنیدند، در نگریستند، ظلمت نفس دیدند، از آن سیاهی برمیدند. ندانستند که آب حیات معرفت در آن ظلمات تعبیه است. زیرا که شرر آتش عشق، چون از سنگ و آهن کلمه ظاهر شود، اطلس روحانیت اگرچه بس گرانبها و لطیف است، قابل آن شرر نیاید...
۸۹/۰۴/۲۴
می گفت: بی تبسم گل ، خانه بی صفاست
گفتم: صفای خانه کفایت نمی کند
بایدصفای روح بیابی که کیمیا ست
خوب است ، ای کسی که به گلزار زندگی
روی تو همچو لاله ، صفابخش و دلرباست
روح تو نیزچون رخ تو با صفا بود
تا بنگری که خانه تو خانه خداست...
فریدون مشیری