از جای جراحت نتوان برد نشان را
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۸۹، ۰۲:۴۳ ب.ظ
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
زین دست که دیدار تو دل می برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
زین دست که دیدار تو دل می برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را
...
۸۹/۰۴/۱۷
جگر پردرد و دلخونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
بفریادم زتو هر روز فریاد
از این فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست
بگفتی گر بیفتی گیرمت دست
از این افتاده تر کاکنونم ای دوست
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست