من از آن روز که در بند توام آزادم
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۹، ۱۱:۳۰ ق.ظ
دیگه دیر شده، اهلی شدم. خودمم تازه فهمیدم. مهم نیست تو، چی فکر می کنی، مهم نیست، چه تصمیمی می گیری. مهم نیست، تهش چی میشه، مهم اینه که قلبم شیرینی دوست داشتنت رو می چشه. مهم اینه که، اهلی ام کردی. تصمیم تو منوط به رضای پرودگار پر مهرمه و نظر اون، رضای من هم رضای اوست. اگر مقدر کرده باشه زندگی مون بهم پیوند نخوره تسلیم میلش هستم، آروم و بی صدا. لطف بی حدش اونقدر شامل حالم شده که مهرت رو بهم بخشیده و قلبم رو از این تن خاکی رها کرده تو آسمون بی حد دوست داشتن... همین برای من کافیه...
۸۹/۰۳/۱۹