باز باران با ترانه
پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۵۶ ب.ظ
این هفته بدجوری سرماخورده بودم، هنوزم کامل خوب نشدم، سرم به بزرگیه یه کوهه هر چند تراوشاتش نشان از بزرگی کوه وارش نمی کنه حتی اونقدر که تحمل سنگینی هر از گاهی اش برات آسون بشه حداقل! اما چی می تونه جلوی عشق بازی با هوای بارونیه زیبای بهار رو بگیره، اونم وقتی به لطف موسیقی اصیل ایرانی و گلدون رازقی پر از گل کنار در اتاق که به بالکن باز می شه و چای داغی که مامان مهربون با گل عطری دم کرده و برات آورده، بساط عیش و مستی هم مهیا باشه. این می شه که بی اختیار یاد شعر زیبای کودکی می افتی که تابستون گرم شهرستان رو برات رنگ بهشتی می کرد به کوچکی همون باورهای کوچیکت و سر کلاس بی اختیار موقع زمزمه اش با تصور بارون و بهار و جنگل و زیبایی هاش اونچنان غرق رویا می شدی که صدای مهربون معلم و خنده های شیطنت آمیز بقیه بچه ها از بی توجهی تو، جدات می کرد از رویای بهشت کوچیکت. حالا بعد مدتها باز همون رویاست و همون بارون و همون شعر که
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان...
۸۹/۰۲/۳۰