بال سفلی جانب سجّین پرد
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۸۹، ۰۱:۳۶ ب.ظ
نفس را چون شاهبازی می شناس
کاشیانش هت بس عالی اساس
باز سلطانست، دهر پیر زال
بند در پایش نهاد و بست بال
زیر چرخش داد وی را جایگاه
این قدر دانسته قدر پادشاه
روزیش آنجا دل مرغان بدی
مغز هر پرّنده اش در جان بدی
دست شه بودی مر او را جای خوان
از دل هر مرغ کردش میهمان
چرخ ریسد بهر خود هر صبح و شام
در کف آرد مزد و پس سازد طعام
خود خورد آنگه دهد مر باز را
این چنین کی می کند پرواز را؟
شاه گشته با حشم جویای او
چاکران شه شده در جست و جو
چون سراغ افتد به نزد پیر زال
می ربایندش به صد عزّ و کمال
چون رسد از «ارجعی» یک جذبه اش
پس بلند اقبال گردد رتبه اش
چون کند پرواز شهر لامکان
چیند از منقار، چرخ و اختران
ثابت و سیّار چرخ ارزان بود
لیک باز شه کجا ارزن خورد؟
چون گشاید سوی ملک خویش بال
صد چو گردون زنگ پایش را مثال
علوی و سفلی دو بال چان پذیر
گشته از علم و عمل هر دو منیر
هست پرها در برش یک یک نوا
علّم الاسما فکنده عکس را
شهپر هر یک نمی دان جز یکی
خواه زان سو خواه زین سو بیشکی
آن دو شهپر عاقله است و عامله
هر یکی باشد شریک سلسله
می پرد یک بال او سوی شمال
بال دیگر بر یمین دارد محال
بال علوی سوی علّیّین پرد
بال سفلی جانب سجّین پرد
«ملاصدرا»
۸۹/۰۱/۲۰