من اهلی نمیشم!
دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۰۲ ب.ظ
روزی سه بار برای خودم تکرار می کنم:
من هیچی کم ندارم
کلی کارای مهم دارم
می خوام خوش بگذرونم
می خوام خوش بگذرونم
می خوام خوش بگذرونم
اصلا هم، اصلا هم، اصلا هم، کس دیگه ای برام مهم نیست
...آهان
مطمئن باش،حتی اگر یه کم به نظر برسه دارم تو دام می افتم
می تونم خودمو نجات بدم، می تونم فراموش کنم، می تونم بگذرم
بدون اونکه آب از آب تکون بخوره
حالا می بینی
من هر کاری بخوام می تونم کنم...
۸۸/۱۲/۱۷
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم بـه دنیی و عـقـبی فرو نـمیآید
تـبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلـم ز پرده برون شد کـجایی ای مـطرب
بـنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا بـه کار جـهان هرگز الـتـفات نـبود
رخ تو در نظر من چنین خوشـش آراسـت
نخـفـتـهام ز خیالی کـه میپزد دل من
خـمار صدشـبـه دارم شرابخانه کجاست
چـنین کـه صومعـه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن بـه دیر مـغانـم عزیز میدارند
کـه آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چـه ساز بود که در پرده میزد آن مـطرب
کـه رفـت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عـشـق تو دیشـب در اندرون دادند
فـضای سینـه حافـظ هنوز پر ز صداست