مگذار و مگذر
دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۸، ۰۷:۲۰ ب.ظ
دلگیره دلگیرم
از غصه می میرم
مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای می میرم
مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمی گیرم
مرا مگذار و مگذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم
مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر اندیشه دنیا گردم اما
در بند تقدیرم
از غصه می میرم
مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای می میرم
مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمی گیرم
مرا مگذار و مگذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم
مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر اندیشه دنیا گردم اما
در بند تقدیرم
مرا مگذار و مگذر
...مرا مگذار و مگذر
۸۸/۱۰/۲۱