عشق بنده ایست خانه زاد که در شهرستان ازل پروده شدست، سلطان ازل و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر بر اقلیمی افکند و در منشور او حسن نبشته است که در هر شهری که روی نهد، باید که خبر بدان شهر رسد، گاوی از برای او قربان کنند. «فانّ اللّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة»، و تا گاو نفس را نکشند قدم در آن شهر ننهد. و بدن ایشان بر مثال شهریست، اعضای او کویهای او و رگهای او جویهاست که در هر کوچه رانده اند، و حواس او پیشه ورانند که هر یکی بکاری مشغولند و نفس گاویست که درین شهر چرا تنها می کند و او را دو سروست یکی حرص و یکی امید و رنگی خوش دارد، زردی روشن است فریبنده، که هر که درو نگاه کنی خرّم شوی، «صفراءُ فاقعٌ لونها تسرّ الناظرین».
نه پیریست که بسبب «البرکة مع اکابر کم» بدو تبرک جویند، نه جوانست که بفتوی «الشباب شعبةٌ من الجنون» قلم تکلیف ازو بردارند، نه مشروع دریابد، و نه معقول فهم کند، نه ببهشت نازد، نه از دوزخ ترسد، «لا فارضُ و لا بکرٌ عوانٌ بین ذلک».
نه علم نه دانش نه حقیقت نه یقین چون کافر درویش نه دنیا و نه دین نه بآهن ریاضت زمین بدنرا بشکافد تا مستعد آن شود که تخم عمل درو افشاندند، او فکرت از چاه استنباط علم می کشد، تا بواسطه معلوم از مجهول رسته شود.
در بیابان چون افسار گسسته می گردد، «لا ذلولٌ تُثیر الارض و لا تسقی الحرث مسلمةُ لا شیة فیها». این گاو لایق آن قربان نیست و در هر شهر نیست جز گاو نیابند، و هر کسی را از دل نیاید که این چنین قربانی تواند کرد و هر وقتی این گاو روی ننماید.
مونس العشاق یا رساله فی حقیقة العشق
شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی