طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

گفت: شبی دل خویش می طلبیدم و نیافتم. 
سحرگاه ندایی شنیدم که ای بایزید! به جز از ما چیز دیگری می طلبی! تو را با دل چه کار است؟...

تذکرة الاولیاء
باران سیفی
۲۸ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گفت: شبی دل خویش می طلبیدم و نیافتم. 
سحرگاه ندایی شنیدم که ای بایزید! به جز از ما چیز دیگری می طلبی! تو را با دل چه کار است؟...

تذکرة الاولیاء
باران سیفی
۲۸ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ها ری را*، می دانم 
می دانم همه ی ما جوری غریب ، ادامه ی دریا و نشانی آن شوق پر گریه ایم. 
گریه در گریه، خنده به شوق.
نوش نوش لا جرعه ی لیالی... 
در جمع من و این بغض بی قرار
جای تو خالی... 

سید علی صالحی

* "ری‌ را"، نام‌ پرنده‌ای کوچک تر از گنجشک‌ است‌.
باران سیفی
۲۸ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که 
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می ‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ 
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟ 
آواز آمد: نه از تو؛ نه از من. 

«تذکره الاولیاء» 
باران سیفی
۱۹ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که 
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می ‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ 
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟ 
آواز آمد: نه از تو؛ نه از من. 

«تذکره الاولیاء» 
باران سیفی
۱۹ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از هیبت رئیس بزرگ اینقده می ترسم که هر وقت می بینمش سلام کردن یادم می ره.
بعد فکر کن، از قضا هر وقت می خوام برم دستشویی یا برم بیرون از سالن تا با تلفنم حرف بزنم عدل یا داره از این ور راهرو می ره اونور یا از اونور میاد اینور!
این دو حالتم که نباشه، در اتاقش بازه داره با یکی حرف می زنه و درست همون لحظه چشمش می افته بیرون و باز منم که دارم جلوش رژه میرم :-|
باران سیفی
۱۹ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آدم گاهی خودش پیش خودش کم میاره
اما از این خودش تا اون خودش فاصله از زمینه تا آسمون...
باران سیفی
۱۰ مرداد ۹۰ ، ۲۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید...
باران سیفی
۰۷ مرداد ۹۰ ، ۱۲:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
HOLD YOUR TONGUE! 
باران سیفی
۰۵ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
HOLD YOUR TONGUE! 
باران سیفی
۰۵ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر