کاش بودم راضی و مرضی او، کاش می شد که باشم، کاش می شدم…
یار من آن که لطف خداوند یار اوست / بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست / ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
دانی کدام خاک بر او رشک میبرم / آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد / عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند / ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان / تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک / آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش / عبد آن کند که رای خداوندگار اوست