طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب در آبان ۱۳۸۹ ثبت شده است

این روزا دور دور شرمندگیه، آخ که خدا عجیــــــــــــــــب آدمو شرمنده خودش می کنه و صد آه که کو گوش شنوا و دیده عبرت بین و وجدان آگاه و بر فرض محال که همه اینا باشه، کو یه جو غیرت! منم و کلی آرزوهای محال که اصلا تو ظرفم جا نمی شن...بچه که بودم هر وقت خیلی دلم می گرفت و به بن بست می خوردم یه گوشه پیدا می کردم و تو رویاهام چراغ جادو رو میدیم و سعی می کردم آرزوهام رو با توجه به محدودیت سه تا آرزویی که چراغ می تونست برآورده کنه اولویت بندی کنم، اخ اینقدر سخت بود برای یکی از اون یکی گذشتن و فداکاری یه نیاز واسه اون یکی... خلاصه اونقدر غرق این کار می شدم که غمم یادم میرفت و خورشید گرم امید دوباره تو وجودم طلوع می کرد. بزرگتر که شدم ارباب غول چراغ جادو رو پیدا کردم و وه که رسیدن به منبع ناتمامی که آرزوها رو برآورده می کنه چه شادی و امید بی پایانیه برای زندگی...حالا خدایی دارم که خیالم راحته با اینکه ظرفم کوچیکه، حدم حقیره و دستانم خالی، با اینکه روم سیاهه و صدام لرزان و وسعم ناچیز، اما امیدم به درگاهش بی پایان و باورم به مهر و حکمتش تموم نشدنی. حالا همیشه انگار چراغ جادو تو دستمه و فقط کافیه هر وقت لازمش داشتم دستی به قاب طلایی اش دور قلبم بکشم و گرد و خاکاش رو بتکونم و از ته دل صداش کنم و چشامو ببندم که رحمتش عامه و فضلش همه گیر حتی برای روسیاهی چون من....
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۲۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
این روزا دور دور شرمندگیه، آخ که خدا عجیــــــــــــــــب آدمو شرمنده خودش می کنه و صد آه که کو گوش شنوا و دیده عبرت بین و وجدان آگاه و بر فرض محال که همه اینا باشه، کو یه جو غیرت! منم و کلی آرزوهای محال که اصلا تو ظرفم جا نمی شن...بچه که بودم هر وقت خیلی دلم می گرفت و به بن بست می خوردم یه گوشه پیدا می کردم و تو رویاهام چراغ جادو رو میدیم و سعی می کردم آرزوهام رو با توجه به محدودیت سه تا آرزویی که چراغ می تونست برآورده کنه اولویت بندی کنم، اخ اینقدر سخت بود برای یکی از اون یکی گذشتن و فداکاری یه نیاز واسه اون یکی... خلاصه اونقدر غرق این کار می شدم که غمم یادم میرفت و خورشید گرم امید دوباره تو وجودم طلوع می کرد. بزرگتر که شدم ارباب غول چراغ جادو رو پیدا کردم و وه که رسیدن به منبع ناتمامی که آرزوها رو برآورده می کنه چه شادی و امید بی پایانیه برای زندگی...حالا خدایی دارم که خیالم راحته با اینکه ظرفم کوچیکه، حدم حقیره و دستانم خالی، با اینکه روم سیاهه و صدام لرزان و وسعم ناچیز، اما امیدم به درگاهش بی پایان و باورم به مهر و حکمتش تموم نشدنی. حالا همیشه انگار چراغ جادو تو دستمه و فقط کافیه هر وقت لازمش داشتم دستی به قاب طلایی اش دور قلبم بکشم و گرد و خاکاش رو بتکونم و از ته دل صداش کنم و چشامو ببندم که رحمتش عامه و فضلش همه گیر حتی برای روسیاهی چون من....
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۲۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
 هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش

خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش

شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش

گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می​بینم و دریا نه پدیدست کرانش

عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
 هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش

خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش

شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش

گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می​بینم و دریا نه پدیدست کرانش

عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
موندم تو کار خدا....
توضیحش بمونه طلبت!
باران سیفی
۱۹ آبان ۸۹ ، ۱۳:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
به مارماهی مانی، نه این تمام و نه آن!
منافقی چه کنی؟ مار باش یا ماهی...
باران سیفی
۱۸ آبان ۸۹ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
به مارماهی مانی، نه این تمام و نه آن!
منافقی چه کنی؟ مار باش یا ماهی...
باران سیفی
۱۸ آبان ۸۹ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
باران سیفی
۱۸ آبان ۸۹ ، ۱۳:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۱۵ آبان ۸۹ ، ۲۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باران سیفی
۱۵ آبان ۸۹ ، ۲۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر