طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طـــه

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

پس اگر مقصد را نه اینجا
در زیر این سقفهای دل تنگ
و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شوند
نمی توان جست
.بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد
،پس اگر مقصد پرواز است
...قفس ویران بهتر
پرستوئی که مقصد را در کوچ می بیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد

«مرتضی آوینی»
باران سیفی
۲۹ اسفند ۸۸ ، ۱۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
پس اگر مقصد را نه اینجا
در زیر این سقفهای دل تنگ
و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شوند
نمی توان جست
.بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد
،پس اگر مقصد پرواز است
...قفس ویران بهتر
پرستوئی که مقصد را در کوچ می بیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد

«مرتضی آوینی»
باران سیفی
۲۹ اسفند ۸۸ ، ۱۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره را ای دوست
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن
«فریدون مشیری»

باران سیفی
۲۵ اسفند ۸۸ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره را ای دوست
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن
«فریدون مشیری»

باران سیفی
۲۵ اسفند ۸۸ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
ای بسا نیکو رخی زیبا نقاب/ کز نکو رویی نباشد در حساب
ای بسا شکّر لبی شیرین سخن/ کر حدیث خود نشد شکّر شکن
ای بسا حلوا فروشی چون شکر/ کش ز شیرینی نه اندر دل خبر
ای بسا صورت گر چین و ختن/ بی خبر از صورت و از ساختن
ای بسا شاهنشه عادل دلی/ کش ز شاهی نیست در دل منزلی
ای بسا مه طلعتی در کاینات/ کش به خود یک ره نبوده التفات
ای بسا صاحبدلی در روز کار/ کش دمی فضل و هنر ناید بکار
جملگی از خویش غایب گشته اند/ جست و جویی را مطالب گشته اند
هیچ کس از هیچ چیز آگاه نیست/ هیچ کس را در درونی راه نیست
گر کسی یکدم بخود واصل شدی/ جمله مقصود دلش حاصل شدی
جملگی از نفس هستی ساده اند/ یک قدم در راه خود ننهاده اند
در روش هستند جویا و بسی/ دوست را گویان و ره پویان بسی
در میان خاک و خون آغشته اند/ طالب مجهول مطلق گشته اند
یک نفس کس را بخود در راه نه/ یک مسافر لایق درگاه نه
جمله سرگردان طلبکار ویند/ ز افتقار و عجز خود دم میزنند
گشته فانی از خود و باقی بدو/ ز افتقار خود شده در جست و جو
غیر این وهم جهول بی اساس/ کو زخود معبود سازد بی قیاس
هر که را نبود درون باصفا/ از نقوش وهم می سازد خدا
می تراشد تیشه وهمش صنم/ می پرستند آن صنم را دم به دم
وهم ها هستند یک سر بت تراش/ خود تراشد صورت و خواند خداش
بت نباشد غیر صورتهای وهم/ کی در آید صورت خارج به فهم؟
هر که او صورت پرستی می کند/ صورت باطن پرستد بی جهت
جز هوا، نبود هوس مر نفس را/ نفس خود را می پرستد نه خدا
بت پرستی خود پرستیدن بود/ خواه نامش را صنم کن یا صمد
چون تو غیر از حق پرستی، کافری/ خواه نامش حق کنی یا دیگری
خود پرستی می کنی ابلیس وار/ یک نفس از حق تعالی شرم دار
در درون سینه بت داری همی/ بت پرستی می کنی در هر دمی
این درونهای به وهم آمیخته/ که بود اصنام ازو آویخته
کی شود پاک، از بتان شک و ریب/ کی نماید روی در انوار غیب؟
تا ترا بر طاق دل هست این صنم/ کی شوی ایزد پرست ای متّهم؟
تا ز طاق کعبه این اصنام را/ می نیندازی به نور اهتدا
تا به کتف عقل پای روح را/ ننهی از برهان و کشف ای بینوا
پس نیندازی ز طاق دل به فن/ صورت این وهم های چون وثن
کی شود در کافرستان درون/ حق پرستیدن میسّر جز فسون؟
...
«صدرالدین شیرازی»
باران سیفی
۲۴ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ای بسا نیکو رخی زیبا نقاب/ کز نکو رویی نباشد در حساب
ای بسا شکّر لبی شیرین سخن/ کر حدیث خود نشد شکّر شکن
ای بسا حلوا فروشی چون شکر/ کش ز شیرینی نه اندر دل خبر
ای بسا صورت گر چین و ختن/ بی خبر از صورت و از ساختن
ای بسا شاهنشه عادل دلی/ کش ز شاهی نیست در دل منزلی
ای بسا مه طلعتی در کاینات/ کش به خود یک ره نبوده التفات
ای بسا صاحبدلی در روز کار/ کش دمی فضل و هنر ناید بکار
جملگی از خویش غایب گشته اند/ جست و جویی را مطالب گشته اند
هیچ کس از هیچ چیز آگاه نیست/ هیچ کس را در درونی راه نیست
گر کسی یکدم بخود واصل شدی/ جمله مقصود دلش حاصل شدی
جملگی از نفس هستی ساده اند/ یک قدم در راه خود ننهاده اند
در روش هستند جویا و بسی/ دوست را گویان و ره پویان بسی
در میان خاک و خون آغشته اند/ طالب مجهول مطلق گشته اند
یک نفس کس را بخود در راه نه/ یک مسافر لایق درگاه نه
جمله سرگردان طلبکار ویند/ ز افتقار و عجز خود دم میزنند
گشته فانی از خود و باقی بدو/ ز افتقار خود شده در جست و جو
غیر این وهم جهول بی اساس/ کو زخود معبود سازد بی قیاس
هر که را نبود درون باصفا/ از نقوش وهم می سازد خدا
می تراشد تیشه وهمش صنم/ می پرستند آن صنم را دم به دم
وهم ها هستند یک سر بت تراش/ خود تراشد صورت و خواند خداش
بت نباشد غیر صورتهای وهم/ کی در آید صورت خارج به فهم؟
هر که او صورت پرستی می کند/ صورت باطن پرستد بی جهت
جز هوا، نبود هوس مر نفس را/ نفس خود را می پرستد نه خدا
بت پرستی خود پرستیدن بود/ خواه نامش را صنم کن یا صمد
چون تو غیر از حق پرستی، کافری/ خواه نامش حق کنی یا دیگری
خود پرستی می کنی ابلیس وار/ یک نفس از حق تعالی شرم دار
در درون سینه بت داری همی/ بت پرستی می کنی در هر دمی
این درونهای به وهم آمیخته/ که بود اصنام ازو آویخته
کی شود پاک، از بتان شک و ریب/ کی نماید روی در انوار غیب؟
تا ترا بر طاق دل هست این صنم/ کی شوی ایزد پرست ای متّهم؟
تا ز طاق کعبه این اصنام را/ می نیندازی به نور اهتدا
تا به کتف عقل پای روح را/ ننهی از برهان و کشف ای بینوا
پس نیندازی ز طاق دل به فن/ صورت این وهم های چون وثن
کی شود در کافرستان درون/ حق پرستیدن میسّر جز فسون؟
...
«صدرالدین شیرازی»
باران سیفی
۲۴ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
به خاطر تمام لحظات تلخ و شیرینی که با هم داشتیم ازت ممنونم
به خاطر خوبی های بی حدت
به خاطر آرامش وجوت
به خاطر با تو بودن، کنار تو بودن ازت ممنونم
به خاطر تحمل همه بدی هام، آزارهام، سختی هام و به قول شازده کوچولو همه تلخی ها و شوری ها و تندی هام ازت ممنونم
به خاطر اینکه دوستم هستی ازت ممنونم
می خوام فریاد بزنم
دوستت دارم به خاطر تو
تولدت مبارک
باران سیفی
۲۲ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
به خاطر تمام لحظات تلخ و شیرینی که با هم داشتیم ازت ممنونم
به خاطر خوبی های بی حدت
به خاطر آرامش وجوت
به خاطر با تو بودن، کنار تو بودن ازت ممنونم
به خاطر تحمل همه بدی هام، آزارهام، سختی هام و به قول شازده کوچولو همه تلخی ها و شوری ها و تندی هام ازت ممنونم
به خاطر اینکه دوستم هستی ازت ممنونم
می خوام فریاد بزنم
دوستت دارم به خاطر تو
تولدت مبارک
باران سیفی
۲۲ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
تتمه پست قبلی به استحضار کلیه دوستان و آشنایان و خوانندگان محترم و البته بی شمارررر! وبلاگم برسونم من تو های مخاطب زیادی این جا دارم. یکی هست و از خودش دفاع می کنه و نظر می ده، یکی هست و نظراتشو رو خصوصی به شخص بنده می ده که گاهی می فهمم و می گیرم و گاهی به خاطر کوتاهی و ناتوانی قادر به درک اونها نیستم. بعضی ها هم نیستن اما شاید یه روزی بود بشن از نبود. مثل انسان که اول نبود پس ببود...اگر هم نشد که به منصه ظهور برسن! سر طاعت فرود می آرم در مقابل دانای مطلق و داننده رازها، یکتا پروردگار پر مهرم که ان شاالله همیشه با من به بزرگی و مهر خود رفتار کند نه به حقارت و ظرف کوچک من. باشد که به مقای رضای او برسیم، ان شاالله.
باران سیفی
۲۲ اسفند ۸۸ ، ۱۷:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تتمه پست قبلی به استحضار کلیه دوستان و آشنایان و خوانندگان محترم و البته بی شمارررر! وبلاگم برسونم من تو های مخاطب زیادی این جا دارم. یکی هست و از خودش دفاع می کنه و نظر می ده، یکی هست و نظراتشو رو خصوصی به شخص بنده می ده که گاهی می فهمم و می گیرم و گاهی به خاطر کوتاهی و ناتوانی قادر به درک اونها نیستم. بعضی ها هم نیستن اما شاید یه روزی بود بشن از نبود. مثل انسان که اول نبود پس ببود...اگر هم نشد که به منصه ظهور برسن! سر طاعت فرود می آرم در مقابل دانای مطلق و داننده رازها، یکتا پروردگار پر مهرم که ان شاالله همیشه با من به بزرگی و مهر خود رفتار کند نه به حقارت و ظرف کوچک من. باشد که به مقای رضای او برسیم، ان شاالله.
باران سیفی
۲۲ اسفند ۸۸ ، ۱۷:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر